گفتوگو با پابلو نرودا
آقای نرودا، چرا اسمتان را عوض کردید؟ چرا پابلو نرودا را انتخاب کردید؟
یادم نمیآید. من فقط ۱۳، ۱۴ سالم بود. یادم میآید میخواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت میکرد. کلاً فکر میکرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی میآورد؛ بهویژه فکر میکرد مرا به زندگی عبث و بیهودهای میکشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکر داشت. من این دلایل را اصلاً قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم این بود که اسمم را عوض کنم.
اگر شما رئیسجمهور شیلی شوید، به نویسندگی ادامه میدهید؟
نویسندگی برای من مثل نفس کشیدن است. بدون نفس کشیدن نمیتوانم زندگ ...
گفتوگو با رضا براهنی
در حقیقت موقعیت روشنفکری در ایران بهلحاظ بومی بهگفته بعضی از تحلیلگران دچار نوعی ورشکستگی در تفکر شده است و البته آن روشنفکری که در دههی چهل و پنجاه که شما هم حضور مستقیم در آن داشتید و تا اواسط دهه هفتاد که شما ایران را ترک کردهاید جزوی از این انضمام ورشکستکی محسوب میشود. شاید مهمترین نامی که در این حوزه اظهارنظر کرده است و وجه ورشکستکی روشنفکری را برای روشنفکری ما قائل بوده است #بهروز_افخمی است که روشنفکری را در ایران به یک منصب تشبیه کرده است تا یک جریان تأثیرگذار.
من بههیچوجه با این حرف و نظرگاه موافق نیستم؛ من بهعنوان شخصیتی که حداقل چهل یا پنجاه سال در ...
گفتوگو با بهروز رضوی
انجمن ادبی سعد در خیابان ژاله (شهدای فعلی)، سر چهارراه آبسردار، در خانهای قدیمی که متعلق به خانم فخیمهای به نام سعد بود، برگزار میشد. خانه همخانه عجیبوغریب بود. از آن خانههای قاجاری که تمام در و دیوارش پر بود از عکسهای مختلف و اشیای عتیقه و روشناییاش با نور شمع بود و ما هم اغلب شیطنتهایی با همین شمعها داشتیم. دبیر آن انجمن، پرویز والی زاده (خدا رحمتش کند) برادر منوچهر والی زاده بود که یکبار اعلام کرد: امشب در جمع ما شاعر جوانی از زنجان حضور دارد و... آن زمان خود من هم شعرک هایی میگفتم و همیشه گوشم را تیز میکردم تا شعر شاعران تازه را اگر خوب بود، بنویسم.
آن وق ...
گفتوگو با جورج آر. آر. مارتین
هنوز هم احساس میکنید بداهه مینویسید؟ با وجودی که پایانبندی را در ذهن دارید، باز هم احساس میکنید چیزهایی هست که از دنیای وستروس به ذهنتان برسد؟
بله. این موضوع مختص وستروس یا «بازی تاج و تخت» نیست. این روش کار من است و همیشه اینطوری کار کردهام. در مورد تکتک رمانهایم، کموبیش میدانم از کجا شروع کنم، کجا میخواهم داستان را تمام کنم. برخی نقاط عطف را در میانه راه متوجه میشوم، چیزهایی که من برایشان ساخته شدهام، اما خیلی چیزها را در میانه راه کشف میکنی. شخصیتها قیام میکنند و بااهمیت میشوند و تو به آنچه فکر میکردی نقطه عطف تعیینکنندهای است، میرسی و… گاهی فک ...
گفتوگو با فرشته مولوی
خانم مولوی، «از نوشتن» بعد از «آن مهرومومها، این جستارها» که پیشازاین منتشر کردید دومین اثری است که از شما منتشر میشود در قالب برخی جستارها یا به عبارتی مجموعه مقالات. آیا تنها وجه تشابه اینها همین فرم جستارنویسی است که در این کتابها دارید؟ درواقع موضوعات این کتابها آیا بهنوعی قرار است که همدیگر را کامل کنند در این دو کتاب؟
جستارهای آمده در «آن مهرومومها این جستارها» شاید بشود گفت بیشتر راجع به مسائل اجتماعی هستند. مثلاً مسئلهای مثل ناموس، مثلاً مسئلهای مثل آنچه در مهوش و تختی و طالقانی آمده، یا مسئله زبان، موضوعات اجتماعی هستند. آنچه در این مجموعه «از نوشتن» ...
گفتوگو با فرشته مولوی
خانم مولوی، حدود 14 سالی میشود که از ایران به کانادا مهاجرت کردهاید. با توجه به این که چهارده سال، زمان خیلی زیادی برای فاصله گرفتن از حال و هوا و فضای ایران و ادبیاتِ آن محسوب نمیشود، ارزیابی خود شما از تمایزها و تفاوتهای فضای امروزین آثار ادبیتان با آثاری که در ایران خلق کرده بودید، چیست؟
دوری از جایی همیشه و حتماً نشانهی بیخبری و جدایی از آنجا و حال و هوای آنجا نیست. به برکت اینترنت من از حال و هوای فرهنگی-ادبی ایران باخبر بودهام و هستم. از یک چشمانداز دیگر میتوانم بگویم که اگر در ایران هم میبودم، باز هم مثل حالا بیرون از گود یا فضای رسانهای ادبیِ کنونی ...