گفتوگو با پابلو نرودا 1971
مدت زمان مطالعه : 4 دقیقه
#پابلو_نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، میگوید اگر دو گزینه پست ریاست جمهوری و اهدای جایزه نوبل را برای او روی میز بگذارند، بلند میشود و پشت میز دیگری مینشیند. او شاعری پرحاشیه بود که حاشیههای زندگیاش بعد از مرگ نیز تمام نشد. مخالفانش همیشه به او حسادت میکردند. خوش میگوید: «میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلاً تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور شوند یا در زمینهای متمایز شوند.»
او شاعری بود که ۵۰ سال بیوقفه نوشت و زندگی کرد؛ آنطور که خواست. به قول خودش، «من همه زندگیام را وقف اصلاح مردم کردهام و کتابهایی که در خانه دارم همه محصول کار خودم هستند.» گفتوگویی که میخوانید گفتوگوی «پاریس ریویو» با نروداست.
آقای نرودا، چرا اسمتان را عوض کردید؟ چرا پابلو نرودا را انتخاب کردید؟
یادم نمیآید. من فقط ۱۳، ۱۴ سالم بود. یادم میآید میخواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت میکرد. کلاً فکر میکرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی میآورد؛ بهویژه فکر میکرد مرا به زندگی عبث و بیهودهای میکشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکر داشت. من این دلایل را اصلاً قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم این بود که اسمم را عوض کنم.
اگر شما رئیسجمهور شیلی شوید، به نویسندگی ادامه میدهید؟
نویسندگی برای من مثل نفس کشیدن است. بدون نفس کشیدن نمیتوانم زندگی کنم و بدون نویسندگی هم نمیتوانم زندگی کنم.
کدام شاعران دنبال پست و مقام بالای سیاسی بودهاند و موفق شدهاند به آن برسند؟
دوره ما دوره حکومت کردن شاعران است؛ برای مثال #مائوتسه_تونگ و #هوشی_مین. مائوتسه تونگ خصوصیات دیگری هم دارد. همانطور که میدانید او برخلاف من شناگر ماهری است. همچنین یک شاعر بزرگ دیگر هم به نام #لئوپُلد_سنجور هست که رئیسجمهور سنگال است. دیگری #اِمه_سزر است که شاعر سورئالیسم است. او شهردار فور دو فرنس در مارتینیک در دریای کاراییب است. در کشور من، شاعران همیشه در سیاست دخالت کردهاند. هر چند هیچوقت شاعری نداشتهایم که رئیسجمهوری باشد. از سوی دیگر، نویسندگانی در آمریکای لاتین بودهاند که رئیسجمهوری شدهاند؛ مثل #رومولو_گایه_گوس، رئیسجمهوری ونزوئلا.
فعالیتهای تبلیغاتی ریاست جمهوری را چطور اداره میکنید؟
یک خطمشی فراهم شده است. همیشه ترانههای محلی در ابتدا هستند، بعدازآن شخصی تعیین میشود تا چارچوب فعالیتهای سیاسی را توضیح بدهد. بعد متنی را میخوانم که برای صحبت کردن با مردم آماده کردهام؛ بسیار راحت، بیشتر شاعرانه و کمتر سازمان دهی شده است. من تقریباً همیشه با شعر حرفم را تمام میکنم. اگر شعر نخوانم مردم مأیوس میروند؛ البته آنها میخواهند افکار سیاسیام را هم بشنوند، اما من بیشازحد به جنبههای سیاسی و اقتصادی نمیپردازم؛ چون مردم به زبان دیگری هم احتیاج دارند.
وقتی اشعارتان را میخوانید مردم چه واکنشی نشان میدهند؟
آنها بسیار دوست دارند، هیجانزده میشوند. نمیتوانم وارد مکانی شوم یا از جایی خارج شوم. یک محافظ ویژه دارم که من را بین جمعیتی که به سمتم فشار وارد میکنند، مشایعت میکند؛ چیزی که همهجا اتفاق میافتد.
اگر قرار بود بین ریاست جمهوری شیلی و جایزه نوبل یکی را انتخاب کنید، کدام را انتخاب میکردید؟
چنین سؤالی برای انتخاب بین دو چیز خیالی نمیتواند وجود داشته باشد.
اگر دو گزینه ریاست جمهوری و جایزه نوبل را همین الان همینجا روی میزتان بگذارند چطور؟
اگر این دو گزینه را روی میز من بگذارند، بلند میشوم و پشت میز دیگری مینشینم.
پرشورترین خاطراتتان چه هستند؟
نمیدانم. شاید پرشورترین خاطراتم مربوط به زمانی باشد که اسپانیا بودم؛ محل اخوت شاعران. هرگز چنان گروه برادرانهای در آمریکایی ندیدهام که پر از شایعه است؛ پرشایعه آنگونه که درباره بوئنوس آیرس- پایتخت آرژانتین- میگویند. بعدازآن دیدن جمع دوستانم که با جنگ داخلی از هم پاشید واقعاً دردناک بود؛ جنگی که چهره مهیب سرکوبگری فاشیسم را به نمایش درآورد. دوستان من از هم پاشیدند. بعضیها مثل #گارسیا_لورکا و #میگل_ارناندث درست همانجا قتل عام شدند، برخی دیگر هم در تبعید فوت کردند، بقیه هم هنوز در تبعید هستند. این دوره از زندگیام پر از اتفاقات و احساسات پرشوری بود که سیر زندگیام را تغییر دادند.
الان اجازه ورود به اسپانیا را به شما میدهند؟
بهطور رسمی ورود من به اسپانیا ممنوع نیست. یکبار از طرف سفارت شیلی در آنجا برای سخنرانی دعوت شدم. احتمال زیادی هست که اجازه ورود به من بدهند، ولی من مخصوصاً نمیخواهم کار به آنجا برسد؛ چون این موضوع بسیار راحت میتوانست برای دولت اسپانیا موقعیتی را فراهم کند تا با اجازه ورود به کسانی که سرسختانه علیه آن جنگیدند، از خودش احساسات دموکراتیک نشان بدهد. نمیدانم. ورود من به خیلی از کشورها ممنوع شده است و از خیلی کشورهای دیگر رانده شدهام، ولی در حقیقت این موضوع آنچنانکه اوایل مایه رنجش من بود، دیگر ناراحتم نمیکند.
قصیدهای که شما درباره گارسیا لورکا قبل از مرگ نوشتید، به طرز خاصی پایان تراژیک زندگیاش را پیشبینی میکرد.
بله، آن شعر عجیب است. عجیب به این دلیل که گارسیا لورکا شخصی شاد و بشاش بود. نظیر او افراد کمی را دیدهام؛ او نمونه بود. بهتر است نگوییم مظهر موفقیت اما واقعاً مظهر عشق به زندگی بود؛ از هر لحظه عمرش لذت میبرد و در خوشحالی بسیار ولخرج بود. به همین دلیل، گناه اعدام او به دست فاشیسم یکی از نابخشودنیترین گناهان این دولت است.
از سالهایی که در هند بودید بیشتر از همه چه چیزی را به خاطر میآورید؟
ماندن من در هند اتفاقی بود که برای آن آماده نبودم. عظمت آن قاره ناآشنا من را تسخیر کرد؛ باوجوداین، احساس ناامیدی میکردم. چون زندگی و انزوای من در آنجا خیلی طولانی بود. گاهی به نظر میآمد در یک تابلوی رنگارنگ بیپایان، یک فیلم شگفتانگیز محبوس شدهام و اجازه ندارم آن را ترک کنم. من هرگز عرفانی را که راهنمای خارجیها و مردم آمریکای لاتین در هند بود تجربه نکردم.
مردمی که برای پیدا کردن راهحلی دینی برای دلهرههایشان به هند میروند مسائل را متفاوت میبینند، اما من عمیقاً تحت تأثیر شرایط اجتماعی آنجا قرار گرفتم؛ ملت عظیم غیرمسلح و بسیار بیدفاع که تحت سلطه پادشاهی بریتانیا بودند. حتی فرهنگ بریتانیایی که علاقه وافری به آن داشتم به نظرم نفرتانگیز میآمد؛ چون در آن زمان وسیله فرمانبرداری بسیاری از روشنفکران هندی شده بود. به جوانان شورشی آن قاره میپیوستم و با وجود پست کنسولیام توانستم همه انقلابیون را بشناسم؛ آنهایی که در اقدامات بزرگ شرکت کردند و نهایتاً هم به استقلال رسیدند.
موقع نوشتن میتوانید خودتان را از چیزهایی که دوروبرتان هست دور کنید؟
من ارتباطم را قطع میکنم، اما اگر بهیکباره همهچیز ساکت شود، سکوت ناراحتم میکند.
شما هیچوقت توجه زیادی به نثر نکردهاید.
نثر… من در کل زندگیام نیاز به نوشتن نظم را احساس کردهام. لحن نثر برایم جذاب نیست. از نثر برای بیان نوعی احساس یا واقعه گذرا و ناپایدار استفاده میکنم که به روایت نزدیک باشد. واقعیت این است که من میتوانستم نوشتن نثر را کاملاً کنار بگذارم.
اگر قرار باشد آثارتان را از آتش بیرون بکشید، کدامیک را حفظ میکنید؟
احتمالاً هیچیک. برای چهکار آنها را میخواهم؟ ترجیح میدهم در آن صورت دختری را نجات دهم… یا یک مجموعه خوب داستانهای کارآگاهی… که خیلی بیشتر از آثار خودم مرا سرگرم میکند.
کدامیک از منتقدانتان بهتر آثار شما را درک کردهاند؟
اوه! منتقدان من! منتقدان من با همه عشق و نفرت موجود در دنیا مرا تقریباً تکهتکه کردهاند. آدم در زندگی درست مثل هنر نمیتواند همه را رضای کند و این مسئلهای است که همواره با ماست. انسان مدام در حال دریافت عشق و نفرت، نوازش و لگد دیگران است؛ این زندگی یک شاعر است. موضوعی که مرا ناراحت میکند تصرف در معنای شعر و وقایع زندگی یک انسان است؛ مثلاً در کنگره انجمن قلم در نیویورک، من اشعار اجتماعیام را خواندم که هدیه من به کوبا در حمایت از انقلاب این کشور بود.
حتی بیشتر آنها را در کالیفرنیا خواندم؛ باوجوداین، نویسندههای کوبایی نامهای امضا کردند و میلیونها کپی از آن را توزیع کردند که عقاید من شبهه دار است و فردی هستم که از جانب آمریکای شمالی حمایت میشوم. آنها حتی این موضوع را مطرح کردند که ورود من به آمریکا نوعی جایزه بوده است. این حرف اگر تهمتآمیز نبوده باشد، کاملاً احمقانه بوده است؛ چون نویسندگان متعددی از کشورهای سوسیالیستی وارد آمریکا شدند. حتی حضور نویسندههای کوبایی پیشبینی میشد.
ما با رفتن به نیویورک شخصیت ضد امپریالیستمان را از دست ندادیم. درهرصورت این چیزی است که اتفاق افتاد؛ حال از روی شتابزدگی یا سوءنیت نویسندههای کوبایی. در حال حاضر، نامزدی من از طرف حزبم این واقعیت را نشان میدهد که گذشتهای انقلابی داشتهام. پیدا کردن یک نویسنده از بین نویسندههایی که آن نامه را امضا کردند، واقعاً سخت است، نویسندهای که بتوان یک اثر انقلابی را با آثار او مقایسه کرد، نویسندهای که توانسته باشد یکصدم آنچه من انجام داده و برایش جنگیدهام، انجام داده باشد.
از شما به دلیل سبک زندگیتان و بهویژه موقعیت اقتصادیتان انتقاد شده است.
در کل همه آن وهم است. تااندازهای میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلاً تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور یا در زمینهای متمایز شوند. آنها وقتی کریستف کلمب به اسپانیا برگشت او را در بند کردند. چنین چیزی را در زنهای پولدار حسود میبینیم که مدام به آنچه دیگران دارند و آنها ندارند فکر میکنند، اما من همه زندگیام را وقف اصلاح مردم کردهام و کتابهایی که در خانه دارم همه محصول کار خود من هستند. از هیچکس سوءاستفاده نکردهام. عجیب است چون انتقادها و ملامتهایی که درباره من وجود داشته هرگز برای نویسندگانی به کار گرفته نشدهاند که از نخست پولدار بودهاند.
در عوض، همه این ملامتها در حق من شده که ۵۰ سال سابقه نویسندگی دارم. آنها همیشه میگویند «نگاه کن، نگاه کن ببین چطور زندگی میکند! یک خانه رو به روی دریا دارد. خوب میخورد» چقدر مزخرف.
در وهله اول باید گفت استفاده از چیزهای نامرغوب در شیلی خیلی کم اتفاق میافتد؛ چون همهچیز باکیفیت است. این مشکل عقبماندگی کشور ما و درمجموع پیشپاافتادگی عادات ما را نشان میدهد. شما خودتان به من گفتهاید که نورمن میلر برای نوشتن سه مقاله برای مجلهای در آمریکای شمالی حدود ۹۰ هزار دلار دریافت کرده است. اینجا اگر یک نویسنده آمریکای لاتین چنین مبلغی برای اثری بگیرد، با موجی از اعتراضات نویسندههای دیگر مواجه میشود که معتقدند «چه اهانتی! چقدر فجیع! کی قرار است این وضع به پایان برسد؟»
بهجای این که همه از این بابت خوشحال شوند که یک نویسنده میتواند درخواست چنین حقالزحمهای بکند. خب، همانطور که گفتم، همه اینها بدشانسیهایی است که عنوان عقبماندگی فرهنگی به آنها اطلاق میشود.
ارسال دیدگاه