گفتوگو با بهروز رضوی 1396
مدت زمان مطالعه : 8 دقیقه
گفتوگو با #بهروز_رضوی، دوست قدیمی و همیشگی #حسین_منزوی، از روز آشناییشان تا امروز که خیلیها او را نادیده گرفتهاند و حرفی دربارهاش نمیزنند.
حسین منزوی حالت غریبانهای دارد، شهرت شعرش زیاد است و شیفتگانش زیادتر؛ اما همین که بخواهیم دربارهاش با کسی همصحبت شویم، مدام این دایره آشنایان و طرفداران منصف تنگ و تنگتر میشود. در این میان، یکی از کسانی که سالهای طولانی همراه او بوده، بهروز رضوی است؛ صداپیشهای که شاعر نیست ولی در جوانی سراغ شعر رفت و در تمام سالهای کاریاش با افرادی مثل #اخوان_ثالث و #نادر_نادرپور و #حسین_منزوی و... در ارتباط مستقیم بود.
غیر از این همکاریها رابطه دوستی و او با منزوی زبانزد عام و خاص است. ریشه این دوستی به سالهای دوری برمیگردد که منزوی به تهران آمده بود و بهروز رضوی جوان با شنیدن شعرش باب دوستی با او را باز کرد و این دوستی ادامه پیدا کرد تا روزی که خبر درگذشتش را به رضوی دادند. خبری که برایش خیلی عجیب بود چون به قول خودش هیچوقت فکر نمیکرد که حسین منزوی هم روزی از دنیا برود.
همین شد که سراغ او رفتم و هم موری کردم بر خاطراتش و هم دنیایی که منزوی از شعر باری او تصویر میکرد؛ در همان شببیداریها و قدم زدنهای طولانی و گپ و گفت های کاری.
رضوی خیلی از شعرهای منزوی را حفظ است و در میان حرفهایش به آنها استناد میکند. او از صحبت درباره یار غارش خوشحال میشود، اما دلتنگی اش را به خاطر دوری از او و مهمتر از همه به خاطر کم مهریهایی که در تمام این سالها به منزوی شده، نمیتواند پنهان کند.
به همین خاطر است که ناراحت ولی مطمئن با کلی مثال اثبات میکند که حسین منزوی دچار توطئه سکوت شده و خیلیها خودخواسته کمتر حرفی درباره نقش مهم او در ادبیات معاصر گفتهاند.
آقای منزوی در خاطراتشان از سالهای دور، از پسر جوان لاغراندامی حرف میزنند که یکبار بعد از شعرخوانیاش آمده بود پیش او و گفته بود: «شما که شعرتان را خواندید، من نوشتم ولی چند کلمهاش را جا ماندم...» و بعد با همین خاطره باب صحبت درباره شما را آغاز میکنند. حالا میخواهم ماجرا را از زبان شما بشنوم که دوست قدیمیشان هستید.
انجمن ادبی سعد در خیابان ژاله (شهدای فعلی)، سر چهارراه آبسردار، در خانهای قدیمی که متعلق به خانم فخیمهای به نام سعد بود، برگزار میشد. خانه همخانه عجیبوغریب بود. از آن خانههای قاجاری که تمام در و دیوارش پر بود از عکسهای مختلف و اشیای عتیقه و روشناییاش با نور شمع بود و ما هم اغلب شیطنتهایی با همین شمعها داشتیم. دبیر آن انجمن، پرویز والی زاده (خدا رحمتش کند) برادر منوچهر والی زاده بود که یکبار اعلام کرد: امشب در جمع ما شاعر جوانی از زنجان حضور دارد و... آن زمان خود من هم شعرک هایی میگفتم و همیشه گوشم را تیز میکردم تا شعر شاعران تازه را اگر خوب بود، بنویسم.
آن وقتها من ویژگی عجیبی داشتم؛ اگر شعری را یکبار میشنیدم و یکبار مینوشتم و یکبار دیگر از روی آن میخواندم، حفظ میشدم. وقتی نوبت به حسین منزوی رسید، بهمحض این که مصرع اولش را خواند، فهمیدم که شعر خوبی است. من مصرع اول را جا افتادم و بعد از تمام شدن برنامه سراغش رفتم و سلام و علیکی کردم و خوشامدی گفتم و همان یک مصرع را هم پرسیدم.
مسلماً این رفتار و برخورد برای حسین که تازه از زنجان به تهران آمده بود، جالب بود و خلاصه با صمیمیت شعرش را کامل کرد و از همانجا پیاده راه افتادیم به سمت منزل ما در خیابان شهباز (هفده شهریور فعلی) و در راه درباره شعر حرف زدیم و شعرهایمان را برای یکدیگر خواندیم. البته ما معمولاً این مسیر را با افرادی مثل جواد طالعی و جلال سرفراز و محمدعلی بهمنی و... پیاده میرفتیم.
خلاصه، همین آشنایی باعث شد از آن روز به بعد، حسین برنامههایش را جوری تنظیم کند که با قرار جمعهشبهای این جلسه هماهنگ شود و بعد از انجمن به منزل ما بیاید و به شعرخوانی و گپ و گفت بنشینیم. بنابراین، شاید بتوان گفت من اولین کسی بودم که با حسنی منزوی در اولین سفرش به تهران ارتباط دوستانه برقرار کرد و این ارتباط تا آخر عمر آن خدابیامرز ادامه داشت. دوستی ما حال و هوای دیگری داشت.
چطور؟ از همان حال و هوای خاصش برایمان بگویید.
شاید یکی از دلایلش راحتی یا بیشیلهپیلگی و بیتعارف بودن من بود، آن هم در برابر شاعر جوان شهرستانی. بیشتر از این که بخواهم به این موضوع بپردازم، مایلم از خود حسین بگویم. حسین اخلاقهای ویژهای داشت؛ مثلاً خیلی صریح و بیپروا بود. بعضیها حتی گاهی او را به خاطر بیپرواییهایش بیتربیت میدانستند، اما واقعاً اینطور نبود. چون من ذات خوب را میشناختم و میدانستم که حرفهایش از روی صداقتی است که دارد.
به همین خاطر، بارها و بارها پیش آمد که اگر کسی از او دلخور میشد، سراغش میرفتم و از دلش درمیآوردم و خلاصه، میانه را میگرفتم تا کسی با حسین دشمن نشود. در کل، حسنی رفتارهای دشمن تراشانه ای داشت که گهگداری باعث رنجش دیگران میشد اما مجموعاً آدم باصفا و بسیار صریح و صادقی بود. همین صداقت در شعرهایش هم کاملاً مشخصاً است. او حتی در شعرهایش به ضعفهای خودش اقرار کرده.
این دوستی مسیر شاعری خودتان را به کدام سمت برد؟
من بعد از دوستی با حسین دیگر دستودلم به شعر گفتن نرفت و فعالیت جدیام را صرفاً به ترانهسرایی محدود کردم. همیشه با خنده به حسین میگفتم: همه تا دوست شاعر پیدا میکنند، طبعشان گل میکند و شعر میگویند اما من از وقتی با تو رفیق شدهام، شعرم هم تعطیلشده است. حسین هم میخندید. او کلاً با همه شاعران همعصرش کلکل داشت. خصوصاً با #محمدعلی_بهمنی کلکل و حتی تفاخرهای شاعرانه داشتند. البته خیلی وقتها بهمنی نجیبانه کوتاه میآمد و دور را به حسین منزوی میداد و حسین هم به ترکتازیهای خودش میپرداخت.
در آن دیدارهای شبانه و قدم زدنها و جمعهایتان درباره شعر و عالم شاعری چه صحبتهایی میکردید؟
منزوی از شاعران معاصر خیلیها را قبول داشت و مراتب شاعرانهشان را هم پذیرفته بود. مثلاً یکی از شاعران محبوبش #شهریار بود. او از بعضی اشعار یا مضامین شهریار استفاده و تضمین میکرد یا حتی بر همان وزن و قافیه شعر میگفت.
شعر آقای #هوشنگ_ابتهاج را هم میپسندید و قبول داشت. اخوان ثالث و #فروغ و #سهراب_سپهری و #شاملو را هم قبول داشت و دربارهشان فراوان صحبت میکرد. البته همیشه یکسریان قلت هایی هم نسبت به همین شاعران محبوبش داشت.
مثلاً چه ان قلت هایی؟
گاهی در جمع خودمان میگفت که شاملو خیلی از مضامین شعرهایش را از شاعران خارجی میگیرد. میدانید که شاملو اهل ترجمه کردن بود و ادبیات خارج از ایران را هم میشناخت. حسین هم گاهی با مقایسه شعرهای #لورکا و شاملو بهسادگی حرفش را اثبات میکرد. البته، درست هم میگفت. اما در آن روزگار نه شاملو اقرار میکرد که شعرش اقتباسی است و نه اشخاص دیگر از این ماجرا اطلاع داشتند، چون به منابعش دسترسی نداشتند. منزوی از نوع بهکارگیری مضامین و نگاهی که شاملو به موضوعات داشت، چنین حدسهایی را میزد که همه نشاندهنده تیزهوشیاش بود. بارقههای عجیبی از استعداد در منزوی وجود داشت.
پس همین صحبتها موجب میشد دیگران از او رنجیدهخاطر شوند؟
البته این نظرات حسین به گوش شاملو نمیرسید، چون در جمعهای خودمانیمان مطرح میشد و اصراری هم نداشت که حرفهایش به شاملو برسد. اما در مقابل، اخوان ثالث و زبان شاعرانهاش را دربست قبول داشت. حسین معتقد بود که سهراب سپهری با شعر #بیدل آشنایی دارد. دلیلش آر که از او میپرسیدیم، میگفت: چون سهراب قرار بود برای بینالی به ژاپن برود. در این مسیر، توقفی در هند داشت ولی آنقدر این کشور برایش جذاب بود که قید سفر ژاپن را میزند و دو سال در هند میماند . حرف حسین پر بیراه نبود. چهبسا سهراب سپهری در همان دو سال با شعر بیدل آشنا شده باشد. قاعدتاً میدانید که آن زمان دیوانی از بیدل در دسترس ما نبود. درمجموع، از گفتن حرفهایش هیچ ابایی نداشت ولی نظرات تخصصیاش موجب ناراحتی دیگران نمیشد. چون درهرصورت او شاعر سخنسنجی بود و خیلیها با او همراه میشدند و حتی شاعران سعی میکردند که ضعفهایی را که او مطرح میکند، در آثارشان از بین ببرند. حسین چنان به شأن و جایگاه خودش واقف بود که اصلاً سر چنین مسائلی با دیگران بحثی نمیکرد و چانه نمیزد.
آن نکتهای که گفتم بیشتر به برخوردهای اجتماعی او برمیگردد. به او میگفتم: آخر حسین چرا اینطور با مردم حرف میزنی؟ میگفت: فلانی راست نمیگوید، دروغ میگوید، بازی درمیآورد. البته معمولاً حق با او بود. ببینید، منحیثالمجموع، حسین یک شاعر تمام و کمال بود، با تمام پریشانخیالیها و حساسیتها و دغدغههای خاصش. تمام اینها دستبهدست هم میداد تا از حسین منزوی شاعری بسازد که برای بعضیها دلآزار بود.
به اخوان ثالث اشاره کردید. آقای منزوی در خاطراتشان در کتاب «از عشق تا عشق» بارها از او صحبت کردهاند و حتی هنوز هم میشود هیجان ایشان را از اولین دیداری که با او در جلسهای داشته، حس کرد. میدانید دلیلش چه بود؟
اخوان ثالث درست به زلالی شعرش بود. او وقتی با اخوان مواجه میشد و میدید که چقدر شخصیتش به شعرش شباهت دارد، ارادتش به او بیشتر میشد. خود من مدتها با اخوان ثالث در تلویزیون همکاری داشتم. او برنامه را اجرا میکرد و من شعرها را میخواندم. خیلی هم من را در این کار تشویق میکرد. حتی یادم هست که یکبار یکی از اشعار خودش را به من داد و گفت: تو بخوان. گفتم: شما که خودت خیلی خوب شعر میخوانی. خندید و گفت: نه تو بهتر میخوانی. همین روراستیها و صداقتها باعث میشد حسین هم مرحوم اخوان را زیاد دوست داشته باشد. غیرازاین، مرحوم منزوی از #فریدون_مشیری هم زیاد یادکردهاند. درحالیکه آقای مشیری یک حالت بینابینی دارند؛ بعضی چندان برای شعرش ارزش زیادی قائل نیستند و بعضی هم جایگاه خوبی برایش در شعر معاصر در نظر میگیرند. چون شعر مشیری بی تقید و ساده و روان بود، بعضی از متظاهران علاقهمند به ادبیات او را در حد شاملو قبول ندارند. ادبیات معاصر بدون فریدون مشیری، پله بزرگی کم دارد. او با زبان نرم و راحت و صمیمیاش دریچهای بود به روی شعر نو.
من همیشه به دوستان علاقهمند به شعر معاصر، پیشنهاد میکنم که خواندن شعر نو را با مشیری شروع کنند، چون حرفهای او را راحت میتوان فهمید. ولی مثلاً شروع آشنایی با شعر نو از طریق نیما، کمی کار سختی است. خوب است بدانید فریدون مشیری بهاتفاق خانم #سیمین_بهبهانی و آقای #عماد_خراسانی و #مهرداد_اوستا و #ابراهیم_صهبا عضو کمیته شعر تلویزیون و رادیو بودند که ترانههای ارسالی را آنها باید تصویب میکردند. آنها همیشه بهراحتی ترانههای حسین را بدونبروبرگرد تصویب میکردند، آنقدر که درست و سالم بود. همین اتفاقها، دوستیهای آنها را نزدیکتر میکرد.
جدای از اینها، حسین منزوی معتقد بود، #فروغ_فرخزاد بهتر از همه پیام #نیما را دریافت کرده است. در نظر او برای پذیرش شعر نو لازم نیست که شعرها دقیقاً مثل شعر نیما سروده شود. بلکه باید مثل فروغ فرخزاد دیدگاههای نیما را پذیرفت. او تأکید میکرد که نوع برخورد فروغ با موضوعات و زبانی که برای بیان آنها انتخاب میکرد، همه و همه بر اساس درک و دریافت صحیحش از نیما بود.
درباره شاعران کلاسیک چه صحبتهایی از او شنیدهاید؟ همیشه نقلشده که مرحوم منزوی به ادبیات کلاسیک هم علاقه زیادی داشتند. تازه حتی به کسانی که در دوران معاصر گرایش به ادبیات کلاسیک هم داشتند، نظرات مثبتی داشت.
شعر برای حسین تفنن نبود، بلکه از منظری جدید به آن نگاه میکرد و طبعآزماییهای مختلفش نشان میدهد که از ابعاد مختلف به شعر نگاه میکرد و میخواست که تواناییهای خودش را هم بسنجند. او هم غزل دارد و هم مثنوی، هم دوبیتی پیوسته و هم شعر نو. اتفاقاً، شعرش در هیچکدام از این زمینهها دستوپاشکسته نیست، بلکه کاملاً قوی است. بنابراین، او به گذشتگان نیز نگاه جدی و منتقدانهای داشت. او از میان شعرای کلاسیک، علیالخصوص به #حافظ، ارادت زیادی میورزید و مثل هر ادب آشنای دیگری حافظ را دقیق خوانده بود و قبولش داشت. عاشقانههای #سعدی را هم بسیار میپسندید و گهگداری هم به شعرهایش اشاره میکرد و آنها را مصداق صحبتهایش قرار میداد. اما حسین دنبال نوآوری بود. اول صحبت درباره شعری حرف زدم که پیش حسین رفتم و گفتم مصرع اولش را برایم کامل کن. آن شعر این بود: «لبت صریحترین آیه شکوفایی است/ و چشمهایت، شعر سیاه گویایی است// چه چیز داری با خویشتن که دیدارت/ چو قلههای مهآلود محو و رؤیایی است// چگونه وصف کنم هیئت غریب تو را که در کمال ظرافت کمال والایی است...» اگر خودتان یکبار شعر را دقیق بخوانید، میبینید که او چه حرف نویی در آن زمان، گفته است. البته نباید تأثیر پدر شاعرش را هم در او نادیده گرفت؛ خصوصاً که خودش هم استعداد و تلاش هم داشته است.
در این نوآوری غیر از بحث کلمات و استعارات و... شما چه ویژگیهای دیگری دیدهاید؟
حسین از وزنهای جدید و وزنهای فراموششده زیاد استفاده میکرد. او وزنهای ابداعی هم داشت تا جایی که من خاطرم هست، حسین از اولین یا معدود کسانی بود که چنین طبعآزماییهایی در حوزه وزن داشت. بعدازآن بود که خانم سیمین بهبهانی این طریق را پیش گرفت. حسین هم دلخور بود که چرا خانم بهبهانی هیچوقت از او صحبتی نمیکند، چون این اتفاق به اسم ایشان ثبتشده است. حسین بود که وزنهای تازه را کشف کرد. گرچه خانم بهبهانی بهخوبی این راه را ادامه داد و در بعضی شعرهایش به اوج رساند. حسین آنقدر بااستعداد بود که هر بار چیز تازهای از او تراوش میکرد. مثلاً وقتی آن زلزله معروف زنجان وضعیت شهر را خراب کرده بود، حسین به شکل عجیبی به توصیف صحنههای مختلف زلزله پرداخت: «گور شد، گهواره، آری بنگرید اینک زمین را/ این دهان واکرده، غران اژدهای سهمگین را// قریه خواب و کوه بیدار است و هنگامه شبیخون/ تا بکوبد بر بساطش، صخرههای خشم و کین را...»
حتی در حوزه شعرهای آیینی هم اشعار حسین دور از مضامین تکراری رایجی است که درباره ائمه اطهار (ع) سروده میشود. او حتی غزلی عاشورایی درباره امام حسین (ع) دارد که به نظرم تاکنون غزلی بهتر از آن در این زمینه سروده نشده است: «ای خوان اصیلت به شتکها ز غدیران/ افشانده شرفها به بلندای دلیران// جاری شده از کرب و بلا آمده و آنگاه/ آمیخته با خون سیاووش در ایران// تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر/ ترکید بر آیینه خورشید ضمیران...» خصوصاً که او حتی در همین غزلش هم نقدهای اجتماعیاش را بیان میکند و این از ویژگیهای شعر اوست.
پس همان ماجرای تغییر نگاهی که نیما در شعر نو خواسته بود و حتی خود مرحوم منزوی به آن اشاره میکرد، دقیقاً در کار خودشان قابل مشاهده است. منزوی مدام در خاطراتشان از کسانی صحبت میکنند که گرایش به شعر کلاسیک دارند اما نگاهشان نو است. به نظرتان این همه اصرار بر نگاه نو از کجا آمده بود؟
بهجرئت میتوانم بگویم کتاب شعری نبود که حسین منزوی آن را نخوانده باشد، از شعر کلاسیک گرفته تا شعرهای زمان خودش. خصوصاً او که در دانشکده ادبیات هم درسخوانده بود و کلاً مطالعاتش بسیار گسترده بود. او اصرار داشت که حتی مضامین شاعران قدیمی را با نگاهی جدید و در قالبی نو مطرح کند. همواره طنز پنهان رندانه یا نجیبی هم در تمام اشعارش دیده میشود. همین تلاشهاست که هم آب و رنگ تازهای به شعرهایش داده و هم انتخاب شاهبیت را در اشعار او بسیار سخت میکند.
میخواهم اینجا به نکتهای دیگر هم اشاره کنم. من همیشه اولین اتراق گاه حسین هنگام سفرهایش به تهران بودم. او هر بار در همین سفرها شعرهای جدیدش را برایم میخواند و من مدام شاهد رشد شعر او بودم. شعر حسین هر بار پختهتر از دفعه قبل میشد. البته من خودم شاعر نبودم ولی با شعر زیاد سروکار داشتم. در کل حسین منزوی با نظرات نیما درباره تغییر نگاه به شعر موافق بود و خودش هم بر همین اساس عمل میکرد. حسین در غزل حرف نو میزد و دنبال یار سرو قد و چشم خمار نبود و بهجایش میگفت: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/ آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست.» غیرازاین، مفاهیم عامیانه خیلی خوب در شعرش مطرح میکرد. برخلاف شاعرانی که وقتی میخواهند وارد این حوزه شوند، صرفاً از افعال شکسته استفاده میکنند. اما حسین آنقدر با مردم در ارتباط بود و با زبانشان آشنایی داشت که حتی مفاهیم عامیانه را هم خوب مطرح میکرد و هم همانها بین مردم خوب جا میافتاد. درست مثل این ترانه مشهور او: «می شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره/ نمی شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره.»
خاطره بازی و صحبت از شعر مرحوم منزوی برای شما که رفیق قدیمیشان بودهاید، میتواند حالا حالاها ادامه داشته باشد. اما بالاخره باید با حرفی این صحبت را هم به پایان برد...
من هیچوقت فکر نمیکردم که روزی حسین منزوی هم میمیرد. حرف آخر اینکه حسین در عهد خودش آنچنانکه باید شناخته نشد، هنوز هم نشده. آن خیلیهایی که شعر حسین را زیاد میخوانند، دستی در مطرح کردن تواناییهای او در شعر ندارند. شاعر مهمی مثل ابتهاج، مطلقاً به حسین منزوی اشاره نمیکند. او کهشان شاعریاش اجل از این صحبتهاست، کملطفی کرده که درباره حسین حرفی نزده است.
و جالب این که منزوی بهسادگی از شعر ابتهاج در خاطراتش تعریف میکند و هیچ ابایی از این کار ندارد.
چون حسین نگاه واقعبینانهای به شعر دارد. ولی بعضی از شاعران تراز اول که نیازی هم به تأیید دیگران ندارند، بهعنوان پدیدهای نو به حسین منزوی نگاه نمیکنند. جا داشت که آنها چنین کاری کنند، ولی عملاً هیچوقت این اتفاق رخ نداد. کلاً، عواملی موجب شده بعضیها اصلاً سراغ حسین منزوی نروند و دربارهاش سکوت کنند. خلاصه، به نظرم منزوی گرفتار توطئه سکوت شده است. برای نمونه، سیمین بهبهانی هم هیچوقت از منزوی حرفی نزده است. اصلاً انگار در دوران او شاعری به نام حسین منزوی نبوده است؛ سؤال مهم این است که چرا؟
ارسال دیدگاه