گفتوگو با نسیم مرعشی
خانم مرعشی ابتدا از خودتان بگویید... و اینکه از چه زمانی مشغول داستاننویسی شدید؟
من فارغالتحصیل رشته مکانیک از دانشگاه علم و صنعت هستم. روزنامهنگاری را از سال 86 با معرفی کتاب در مجله همشهری جوان شروع کردم. ناخوداگاه در صفحات یادداشت مجله، تجربههای داستان نویسی میکردم و درست خاطرم نیست اما فکر میکنم سال 88 بود که اولین داستانم را نوشتم.
اگر اشتباه نکنم دو سال پیش بود که یک داستانتان برنده جایزه بیهقی شد... یکبار هم یکی از داستانهایتان در مجموعهای از داستانهای کوتاه از نویسندگان مختلف به چاپ رسید... به فکر گردآوردن یک مجموعه داستان هستید؟
جایزه داستان بی ...
گفتوگو با عالیه عطایی
شما به عنوان نویسندهای که همواره میان دو سرزمین ایران و افغانستان از نظر هویتی در حال آمد و شد بودهاید دوست دارم حستان را نسبت به دیار کشور همسایهمان بدانم. سرزمینی که هنوز برای ما ایرانیها پر رمز و راز است. از اینکه با وجود بزرگ شدن و بالیدهشدن در ایران به سرزمین و دیار دیگری منتسب باشید، چه حسی به شما دست میدهد؟ ناراحتی؟
شاید در کودکی و نوجوانی خجالت میکشیدم اما از وقتی ازدواج کردم و به ویژه از وقتی بچهدار شدم دیگر آن خجالت کودکی با من نبود. من بزرگ شده ایران هستم ولی یک نویسنده با دو پاسپورت به شمار میروم. هم متولد زاهدانم و هم متولد هرات. در ایران بزرگ شده ...
گفتوگو با بهمن فرسی
حجیمنویسی در رمان ایرانی
فرسی روند آغازشدهی از حدود 30 سال پیش را «حجیمنویسی» نام نهاد و یادآور شد:
این امر علت طبیعی و ریاضی محاسبهپذیر اجتماعی داشت. چون بسیاری از سرگرمیهای بیرونی زندگی تغییر یافت و سرگرمیها درونیشده، خواندن به یکی از مشغولیات مردم تبدیل شد.
او شکلگیری این روند را سببی برای بهوجود آمدن نوعی ادبیات حجیم و داستانهای مفصل دانست که به نظرش آثار نوشتهشده خیلی هم با توجه به سابقهای که این ژانر ادبی و تعریف علمیاش در دنیا دارد، رمان نبودهاند، چون همه در بند لفاظیاند.
بهمن فرسی متذکر شد:
در «جنگ و صلح» و «ژان کریستف» نویسنده در بند لف ...
گفتوگو با عطیه عطارزاده
اولین سوالی که از عطیه پرسیدیم، این بود که از کی و چطور فهمیدید نویسندهای؟
یادم است که وقتی هجده ساله بودم، در یک آتلیه نقاشی استادی داشتم به اسم ابراهیم جعفری که الان از دنیا رفتهاند. او دربارهی نقاشی میگفت که من همهی عمرم نقاشی میکردم ونمیدانستم نقاش هستم. تا اینکه یک نمایشگاه برگزار کردم و بقیه به من گفتند، نقاشم. من هم فکر میکنم پاسخ به سؤال از کی فهمیدی نویسندهای، جوابی مانند این دارد. همیشه تو مینویسی، اما یک جایی به این نتیجه میرسی که کارت ارزش این را دارد که مخاطب بیشتری داشته باشد. چاپش میکنی و بعد این مخاطب است که به تو اسم نویسنده میدهد.
در نتیج ...
گفتوگوبا عطیه عطارزاده
راوی قرار دادن یک نابینا و ترسیم جهان بیرون از دریچه او، تصمیم پرمخاطرهای برای نویسنده بوده است. چرا این تصمیم را گرفتید؟
موقعی که شروع به نوشتن کتاب کردم میخواستم معنی واقعی «دیدن» را جستجو کنم. منظورم از دیدن شکل بصری آن نیست، بلکه یک شکل بیدار شدن روان است. شخصیت اصلی من اول مادری بود که دختری نابینا داشت. اما هرچقدر جلوتر رفتم دیدم وقتی بینایی را به معنای معمول آن از شخصیتت بگیری، تازه آن وقت است که میتوانی دریابی بینایی یعنی چه. مطمئن شدم شخصیتم باید نابینا باشد. تا بتواند جهان را به شکل دیگری پیدا کند. نوشتن درباره آدمی که نابیناست و طبق داستان در یک مکان محدود ...
گفتوگو با عطیه عطارزاده
پیش از انجام این مصاحبه وقتی در مورد شما و فعالیتهایتان جستجو میکردم دیدم در کنار نویسندگی، در بحث شعر و هنرهای تجسمی هم فعالیت داشتهاید و حالا خودتان هم میفرمایید که کار مستندسازی را هم انجام میدهید. جایگاه نویسندگی بین اینهمه کار کجاست و چطوری اینها با هم هماهنگ میشوند؟
من از بچگی اینطور بودم که چند کار را با هم انجام میدادم. اما از سنی موقعی که بهطورجدی وارد هنر شدم این مسئله را به من میگفتند. من خودم را نه مستندساز میدانم، نه نقاش و نه نویسنده. بیشتر خودم را در قالب واژه آرتیست میبینم، یعنی همه اینها برایم فرقی نمیکند، تنها مدیومهایش است که فرق میک ...