این کتاب در ادامهی زمستان سخت نوشته شده. زمستان سخت رو بیشتر دوست داشتم چون کمتر از این یکی سیاسی بود و روابط انسانی بیشتری توش وجود داشت. احساسات من خیلی با سیاست جور نیست و علاقهی زیادی بهش ندارم به همین خاطر فقط به این دلیل کتابی رو رد نمیکنم. هرچند این کتاب هم قشنگیهای خودشو داشت و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. هیچ وقت فکر نمیکردم چین اینقدر بتونه بد باشه. خودش نه. حاکمهاش. مخصوصا مائوتسه تونگ. از وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم یه بار یه مستند ازش توی تلویزیون گذاشت که یه مقداریشو دیدم و چندبار هم داستان کشتار گنجشکها رو جاهای مختلف خوندم. شاید شما هم خونده باشید. نمیدونم چی باعث میشه انسان بتونه به جایی برسه که اینقدر خوی شیطانی به خودش بگیره. داستان اختلاف بین آلبانی و چین رو روایت میکنه و در کنار اون داستان آدمها رو. چون در ادامهی کتاب زمستان سخته، ادامهی زندگی همون شخصیتها رو نوشته. من که با خوندنشون خیلی غم گرفتم. آخراشم که دیگه گریهم داشت درمیومد. اما بازم میگم کتاب قبلی خیلی خیلی قشنگتر بود.
...نخستین لحظهی شیفتگی بود، زیباترین لحظه، آن لحظهای که میان دو نفری که تازه به یکدیگر برخوردهاند، اتفاقی نیفتاده است: نه تصمیمی، نه عادتی، نه برنامهای... هیچ عجلهای نیست... همه چیز مثل زمان آفرینش جهان تازه بود. زمان جاودانه بود و آزاد از قید بندگی دقایق، همه چیز در ابهام مانده بود بیآنکه تابع حساب عینی بوده باشد. ۱۹۱
ارسال دیدگاه
darya
این کتاب در ادامهی زمستان سخت نوشته شده.
1399-01-20زمستان سخت رو بیشتر دوست داشتم چون کمتر از این یکی سیاسی بود و روابط انسانی بیشتری توش وجود داشت. احساسات من خیلی با سیاست جور نیست و علاقهی زیادی بهش ندارم به همین خاطر فقط به این دلیل کتابی رو رد نمیکنم. هرچند این کتاب هم قشنگیهای خودشو داشت و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.
هیچ وقت فکر نمیکردم چین اینقدر بتونه بد باشه. خودش نه. حاکمهاش. مخصوصا مائوتسه تونگ. از وقتی شروع به خوندن این کتاب کردم یه بار یه مستند ازش توی تلویزیون گذاشت که یه مقداریشو دیدم و چندبار هم داستان کشتار گنجشکها رو جاهای مختلف خوندم. شاید شما هم خونده باشید. نمیدونم چی باعث میشه انسان بتونه به جایی برسه که اینقدر خوی شیطانی به خودش بگیره.
داستان اختلاف بین آلبانی و چین رو روایت میکنه و در کنار اون داستان آدمها رو. چون در ادامهی کتاب زمستان سخته، ادامهی زندگی همون شخصیتها رو نوشته. من که با خوندنشون خیلی غم گرفتم.
آخراشم که دیگه گریهم داشت درمیومد.
اما بازم میگم کتاب قبلی خیلی خیلی قشنگتر بود.
darya
...نخستین لحظهی شیفتگی بود، زیباترین لحظه، آن لحظهای که میان دو نفری که تازه به یکدیگر برخوردهاند، اتفاقی نیفتاده است: نه تصمیمی، نه عادتی، نه برنامهای... هیچ عجلهای نیست... همه چیز مثل زمان آفرینش جهان تازه بود. زمان جاودانه بود و آزاد از قید بندگی دقایق، همه چیز در ابهام مانده بود بیآنکه تابع حساب عینی بوده باشد.
1399-01-20۱۹۱