وقتی قراره یه کتاب جدید رو صوتی کنم که تا حالا نخوندمش، قبل از اینکه از کتابخونه بگیرمش، اول دربارهش چیزایی که نوشته شده رو میخونم و سعی میکنم دوسش داشته باشم که با لذت بخونمش و حسش رو بهتر منتقل کنم. زمستان سخت هم همینجور بود وقتی دربارهش خوندم حس کردم خیلی موردعلاقهم نیست اما نکات مثبتشو برای خودم بزرگ جلوه دادم که با علاقه بخونمش. وقتی شروع به خوندنش کردم فکرشو نمیکردم اینقدر بهش احساس نزدیکی کنم جوری که انگار خودم زندگیش کردم. نویسندهش، اسماعیل کاداره، خیلی خیلی کارش درسته. چنان از استعاره استفاده کرده که بدون اینکه لازم باشه توضیح بده این کلمه یا جمله استعاره از فلان چیزه، خودتون با تمام وجود حسش میکنید. یه نکتهی مثبت دیگهش هم این بود که بعضی کلمات یا جملات یه جاهایی از کتاب تکرار شده بود وقتی برای بار دوم میرسیدم به همون کلمه یا جمله، پرت میشدم به اون قسمتی که برای اولین بار اونو خونده بودم، به همین خاطر بیشتر فرو میرفتم توی کتاب. داستانش دربارهی مشکلات و جنگ بین آلبانی و شوروی یعنی انور خوجه و خروشچف هست. اما فقط این نیست. درکنار اونا یه سری زندگی دیگه رو هم تجربه میکنید تیکه تیکه توی کتاب از زندگی آدمای مختلف سردرمیارید بدون اینکه گیج بشید یا به وحدت کتاب ذرهای آسیب برسه. پایان کتاب باز بود مثل تابلوهای ورمیر، انگار در حین رد شدن از کنار خونهی چند نفر، از در نیمه باز یه نگاه توی خونشون بندازی و بری، با همون یه نگاه کلی از زندگیشون بفهمی کلی از درداشونو حس کنی اما بدونی که نمیفهمی آخرش چی میشه... هیچ چیز توی این کتاب سر هم بندی شده و ماست مالی شده نبود روند همه چیز کاملا منطقی و قابل درک بود و البته غیرقابل پیش بینی. بازم طبق معمول از جنگ خوندم و دیگه لازم نیست درد جنگو تکرار کنم خودتون بهتر میدونید. توی این کتاب هم آسیبهای مختلفی از جنگ ذکر شده بود که واقعا دردناک بود. کی میشه وقتی بیاد که جنگ فقط یه کلمه بشه توی فرهنگای لغت؟؟؟ پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید من که دوستش داشتم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد
انور خوجه، بیحرکت به مرد مینگریست. خواست بگوید که با تراکتور و بولدوزر میتوان زمینهای بایر را آباد کرد، اما تنها از این راه نمیتوان یک میهن آفرید. خواست بگوید که پدیدآورندهی وطن نه کود شیمیایی است و نه کاریزهای آبیاری، بلکه جویبارهای خون است. چه، گیریم که بتوان در این زمینها گندم و ذرت کاشت، بذر نغمههای عروسی، تاریخ، شعر و گور شهیدان جنگ را چگونه میتوان افشاند؟ به یاری انبارهای ماشین و تراکتور؟ همهی اینها به فکرش رسید اما به آن مرد افتاده حال چیزی نگفت. تنها به این بسنده کرد که به او شب به خیر بگوید. ۲۷۵
ارسال دیدگاه
darya
وقتی قراره یه کتاب جدید رو صوتی کنم که تا حالا نخوندمش، قبل از اینکه از کتابخونه بگیرمش، اول دربارهش چیزایی که نوشته شده رو میخونم و سعی میکنم دوسش داشته باشم که با لذت بخونمش و حسش رو بهتر منتقل کنم.
1399-01-16زمستان سخت هم همینجور بود وقتی دربارهش خوندم حس کردم خیلی موردعلاقهم نیست اما نکات مثبتشو برای خودم بزرگ جلوه دادم که با علاقه بخونمش.
وقتی شروع به خوندنش کردم فکرشو نمیکردم اینقدر بهش احساس نزدیکی کنم جوری که انگار خودم زندگیش کردم.
نویسندهش، اسماعیل کاداره، خیلی خیلی کارش درسته. چنان از استعاره استفاده کرده که بدون اینکه لازم باشه توضیح بده این کلمه یا جمله استعاره از فلان چیزه، خودتون با تمام وجود حسش میکنید.
یه نکتهی مثبت دیگهش هم این بود که بعضی کلمات یا جملات یه جاهایی از کتاب تکرار شده بود وقتی برای بار دوم میرسیدم به همون کلمه یا جمله، پرت میشدم به اون قسمتی که برای اولین بار اونو خونده بودم، به همین خاطر بیشتر فرو میرفتم توی کتاب.
داستانش دربارهی مشکلات و جنگ بین آلبانی و شوروی یعنی انور خوجه و خروشچف هست. اما فقط این نیست. درکنار اونا یه سری زندگی دیگه رو هم تجربه میکنید تیکه تیکه توی کتاب از زندگی آدمای مختلف سردرمیارید بدون اینکه گیج بشید یا به وحدت کتاب ذرهای آسیب برسه. پایان کتاب باز بود مثل تابلوهای ورمیر، انگار در حین رد شدن از کنار خونهی چند نفر، از در نیمه باز یه نگاه توی خونشون بندازی و بری، با همون یه نگاه کلی از زندگیشون بفهمی کلی از درداشونو حس کنی اما بدونی که نمیفهمی آخرش چی میشه...
هیچ چیز توی این کتاب سر هم بندی شده و ماست مالی شده نبود روند همه چیز کاملا منطقی و قابل درک بود و البته غیرقابل پیش بینی.
بازم طبق معمول از جنگ خوندم و دیگه لازم نیست درد جنگو تکرار کنم خودتون بهتر میدونید. توی این کتاب هم آسیبهای مختلفی از جنگ ذکر شده بود که واقعا دردناک بود. کی میشه وقتی بیاد که جنگ فقط یه کلمه بشه توی فرهنگای لغت؟؟؟
پیشنهاد میکنم این کتابو بخونید من که دوستش داشتم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد
darya
انور خوجه، بیحرکت به مرد مینگریست. خواست بگوید که با تراکتور و بولدوزر میتوان زمینهای بایر را آباد کرد، اما تنها از این راه نمیتوان یک میهن آفرید. خواست بگوید که پدیدآورندهی وطن نه کود شیمیایی است و نه کاریزهای آبیاری، بلکه جویبارهای خون است. چه، گیریم که بتوان در این زمینها گندم و ذرت کاشت، بذر نغمههای عروسی، تاریخ، شعر و گور شهیدان جنگ را چگونه میتوان افشاند؟ به یاری انبارهای ماشین و تراکتور؟ همهی اینها به فکرش رسید اما به آن مرد افتاده حال چیزی نگفت. تنها به این بسنده کرد که به او شب به خیر بگوید.
1399-01-16۲۷۵