رمان حاضر، روایت عشق عمیق پدر و پسری است که بودن در کنار یکدیگر تنها امید زنده بودنشان است. شهر سوخته است. ماشینها در خیابان با خاکستر پوشیده شده و جسدهای سوخته در اطراف شهر صحنههای وحشتناکی را به وجود آورده است. پدر و پسر با یک گاریدستی، کولهپشتی و تفنگی با کمی گلوله در جاده به سوی جنوب حرکت میکنند تا با تلاش و همت از این جهنم سوزان نجات پیدا کنند. آنها در شرایطی که نشانهای از زندگی وجود ندارد، با عشق و علاقه به یکدیگر به رفتن ادامه میدهند.
شاهکار مککارتی در آن است که در چنین فضای هولانگیزی، معجزهی انسانیت تزلزلناپذیر را، با جذابیتی وصفناپذیر به تصویر میکشد.
موضوع(ها):
داستانهای آمریکایی - قرن ۲۰م.
ارسال دیدگاه
Maryam
نیمه کتاب رو متنی و نیمه آخر رو صوتی خوندم.
1399-01-02یه داستان پساآخرالزمانی دیگه. با اینکه اتفاق خاصی در داستان نمیفتاد و پدر و پسر فقط در جاده به امید یه جای بهتر پیش میرفتند، ولی متن روونی داشت و داستان خوب پیش میرفت و کسلکننده نبود. اما در انتها طوری نبود که بگم اگه این کتاب رو نمیخوندم چیز خاصی رو از دست میدادم یا بگم کتاب حرف تازهای برام داشت یا چیز جدیدی یادم داد.
Maryam
- یادت باشه که هر چیزیو که به ذهنت راه میدی، همیشه اونجا میمونه. شاید خواستی یه وقتی دربارهش فکر کنی.
1399-01-02+ آدم بعضی چیزا رو فراموش میکنه، مگه نه؟
- بله. چیزایی رو که میخوای به خاطرت بمونه فراموش میکنی و اون چیزایی که میخوای فراموشت بشه همیشه به یاد میاری.