«زه اوروکو» مردی است که سالها قبل در جوانی به محدودهی پدرا آمده، میگفتند از شهر آمده است. او همیشه غمگین و در حرکت بود. او در قسمتهای مختلف رودخانه زندگی کرده بود، ولی سرانجام این منطقه را پسندیده و برای همیشه در آن ماندگار شده بود. هرسال پولی برایش به لئوپولدینا فرستاده میشد و او به وسیلهی آن زندگی خود را میگذراند. زه با زنی بومی ازدواج کرد ولی حاصل این ازدواج فرزندی مرده بود. زه او را ترک کرد و قایقی به نام «روزینیا» را از یک سرخپوست خریداری کرد. از آن پس تمام دنیای زه را قایق پر میکرد. او با قایق حرف میزد و قایق به سوالات او پاسخ میداد. قایق همهچیز را میدانست و به زه منتقل میکرد. ولی حالا پس از چند سال دکتری به منطقه آمده بود و به دنبال زه میگشت. آمدن او ماجراهای جدیدی را به همراه داشت.
ارسال دیدگاه
mryshahr
:((
1398-07-23ژوزه مائوره ده واسکونسلوس با این کاراکتر زه زه میتونه آدمو دیوونه کنه. این کتاب سومین کتاب زه بود. درخت زیبای من و خورشید را بیدار کنیم دوتا داستان قبلی بودن که درباره کودکی و نوجوانی زه نوشته شده بود. و الان روزینیا قایق من سومی داستان زه و ماجرای دوران پیریش بود.
مثل دو تا کتاب قبل با خوندنش هم لبخند زدم و غرق لذت شدم، هم کاملاً متاثر شدم و بغض کردم.
کم پیش میاد کتابی بتونه آدم رو اینقدر درگیر احساسات مختلف بکنه. و معجزه داستانهای زه تو نوشتههای ژوزه مائوره هم همین جوره. خودت رو کنارش احساس میکنی و صحنههارو هرچند غیر آشنا و بعید به راحتی توی ذهنت تصور میکنی.
من عاشق کاراکتر زه بودم و هستم. ممکنه خیلی نویسندهها باشن که یه شخصیت خاص رو داشته باشن و ادوار مختلفی از زندگیشو به تصویر بکشن، ولی از بین تمام اونایی که من خوندم زه از همه بیشتر شکل گرفته بود و میتونی ردی که از کودکیش تو شخصیتش بوده رو توی پیریش هم ببینی.
دوست دارم از نویسنده کتاب تشکر کنم. کتابهای کمی هستند که به آدم لذت زندگی رو میبخشند. داستانهای کمی هستند که دست آدم رو میگیرند و با خودشون میبرند به عمق رویا و خیال، به مرزی که تو نمیتونی تشخیص بدی چه حدش میتونه واقعی باشه و چه حدش غیر واقعی. اما همین که باعث میشن ما آدمها با دقت بیشتری به محیط اطرافمون نگاه کنیم و سعی کنیم تا صدای زمین و آسمون و رود و درخت و اشیا رو بشنویم یعنی خیلی خوبن. :)
یعنی رسالتی که بر عهده داشتن رو خوب انجام دادن...
تاریخ مطالعه: یک شنبه. 19.دی.89