"ونسان" با شرکت در همایش حشرهشناسی با دختری با نام "رولی" آشنا میشود. آن دو که از شرکت در این همایش خسته شدهاند با یکدیگر به پارکی رفته و در این حال ونسان داستانی را نقل میکند بدینترتیب که شوالیهای به تئاتر رفته و در لژ کناری متوجه خانم "ت" میشود. خانم ت از شوالیه میخواهد پس از پایان نمایش به خانهی او برود. شوالیه از این درخواست صریح، شگفتزده و اندکی آشفته میشود، زیرا از رابطهی پنهانی خانم ت با یک مارتی مطلع است. شوالیه سرانجام درمییابد که این ترفند خانم ت یک صحنهسازی بوده تا خانم ت بدینترتیب سوءظن همسرش را نسبت به مارتی کاسته و این سوءظن را بر شوالیه متمرکز گرداند؛ همان شوالیهای که نقش معشوق بدلی را ایفا کرده است. شوالیه سرانجام ویلای اربابی را به مقصد پاریس ترک میکند. ونسان پس از نقل این ماجرا و سپس طی رابطهای ناکام با ژولی، در رویای خود شوالیه را میبیند و خطاب به او میگوید که تنها یک آرزو دارد و آن به فراموشی سپردن رابطهی خود با ژولی است.
موضوع(ها):
داستانهای چک - قرن ۲۰م.
ارسال دیدگاه