هرس نوشتهی نسیم مرعشی است که تجربه ای متفاوت از رمان نخست او یعنی رمان پاییز فصل آخر سال است، به حساب میآید. مرعشی با رمان اول خود «پاییز فصل آخر سال است» توانست برندهی جایزهی ادبی جلال آل احمد شود. علاوه بر این او رتبهی اول جایزهی بیهقی برای داستان «نخجیر» در۱۳۹۲ و رتبهی اول نخستین دورهی جایزهی داستان تهران را برای داستان «رود» در۱۳۹۳ به دست آورده. همچنین به صورت مشترک با مرتضی فرشباف فیلمنامهی فیلم بهمن را در۱۳۹۳ نوشته است. توسط نشر چشمه در سال 1397 چاپ گردید.
داستان در مورد زندگی مشترک زوج خرمشهری به نامهای رسول و نوال است که با شروع جنگ و مرگ اولین فرزندشان هیچگاه به شکل عادی خود باز نمیگردد. هَرَس داستان رسول است که قبل از جنگ مردی بوده بلند و کشیده، کت و شلوار براق آبی نفتی به تن، با کیف چرم انگلیسیاش هر روز حوالی ساعت چهارونیم جاده اهواز را پشت موتور میرانده تا آبادان و بعد از جنگ مردی شده با شانههای خمیده، شکم آویزان با پیرهن چرک خاکستری سوار رنوی اسقاطی زرد. هَرَس روایت همه آن چیزی است که از سر آن رسول گذشته تا رسیده به این رسول؛ داستان زندگی زنی است به نام نوال که قبل از جنگ زنی بوده که از کنار هر چه رد میشده، آن را قشنگ میکرده، زنی با پیراهنهای رنگی که در خانه میچرخیده و خانه را کاشانهای گرم میکرده. نوالی که بعد از جنگ زنی شده با چشمانی خاکستری که پریشان میان نخلها میگردد و تیمارداریشان میکند، زنی که شده مادرِ همه مردههای خرمشهر. هَرَس روایت همهی آن چیزی است که از سر آن نوال گذشته تا رسیده به این نوال.
این رمان توسط نشر چشمه در سال 1397 به چاپ رسیده است.
فروغ فرهی
۱۸۸ صفحه - رقعی (شومیز) - چاپ ۲ - ۱۰۰۰ نسخه ISBN: ۹۷۸-۶۰۰-۲۲۹-۸۲۶-۳
تاریخ نشر:۹۶/۰۷/۲۹ قیمت :۱۶۰۰۰۰ ریال
ارسال دیدگاه
darya
من یه معذرتخواهی به خانم مرعشی بدهکارم. اون اولا که تازه کتاباشون اومده بود و هی جشن رونمایی و امضای کتاب بود، با خودم میگفتم این کتابا هم حتما مثل قهوهی سرد آقای نویسنده هستند و فقط با تبلیغات فروششون بالا میره و حتما قشنگم نیستند یا همون موضوع عشق مبتذل اکثر رمانای ایرانی رو دارند. (خب زود قضاوت کردم و اشتباه) وقتی یه داستانی ازشون تو مجلهی داستان خوندم به اشتباهم پی بردم و در اولین فرصت رفتم کتابخونه کتاب هرس رو امانت گرفتم.
1399-01-11کتاب هرس داستان جنگه. خود جنگ نه. نُه سال بعدش. جنگ چیز خیلی بدیه. من کتابایی که دربارهی جنگند رو دوست دارم چون میخوان به آدما بفهمونند چجوری جنگ تا سالیان سال بعدش هم زندگیا رو خراب میکنه. شهرا رو، مردمو، زمینو نابود میکنه.
البته این کتاب فقط داستان جنگ نیست. از ظلمی که تو خیلی خونوادهها به دخترا میشه هم میگه.
داستان زن و شوهریه که پسربچهشونو توی جنگ از دست میدن و بعدش زن (نوال) نمیتونه با از دست دادن پسرش کنار بیاد. ترس از جنگ تا آخر عمر باهاش میمونه.
دیگه توضیح بیشتر نمیدم خودتون برید بخونید. حتما!
mryshahr
هرس دومین رمان نسیم مرعشیه.
1399-01-12این کتاب هیچ تشابهی با «پاییز فصل آخر سال است» نداره.
در اون کتاب با خوندن افکار چند شخصیت مختلف متوجه اتفاقات و خط سیر داستانی میشیم که در همین روزها شکل گرفته و پر از حال و هوای دختران تهرانیه، ولی در «هرس» دانای کل داستان رو بیان میکنه و مارو با خودش میبره به خرمشهر و دوران جنگ و مجبورمون میکنه از دریچه چشم زن و شوهری به دنیا نگاه کنیم که در بمباران پسر سه سالهشون رو از دست دادن و این اتفاق موجب تغییر همه چیزشون شده. زن و شوهری که یکی دست از تلاش برای حفظ خانوادهش در همه حال نمیکشه، ولی دیگری تحت تاثیر شوک و مشکلات روحیای که پیدا میکنه باعث ورود ضربههای متعدد به خانوادهش میشه.
داستان با لهجه مردم جنوب روایت میشه و علاوه بر اسامی مکانها و افراد که همه متعلق به اون خطه از ایران هستند، همه دیالوگهای بین افراد با همین گویش و لهجه انجام میشه. به همین خاطر خواننده بیشتر خودش رو در اون فضا حس میکنه و تصویرسازی ذهنیش پررنگتر میشه. البته شاید اگر این لهجه به گوش کسی آشنا نباشه، کمی خوندن دیالوگها براش سخت بشه.
هرچه در داستان جلوتر میریم، نمادهای داستان هم بیشتر میشن. روستای ورودی و همجوار دارالطلعه که روستایی ویرانه ولی مشخصه روزی آبادِ آباد بوده، بلمی که مشخصه در روزهای آبادانی آبی خوشرنگی بوده، نخلهای سوخته و خشکیده که پشت خونههای سوت و کور و پراکنده قد بلند کردند، گاومیشهای ناقص ولی عظیمالجثهای که دیگه حتی شیر هم نمیدن و گوشتشون هم قابل خوردن نیست، همه و همه نمادهایی هستند که اینجا جمع شدن تا مارو بیشتر با حال و هوای داستان و چیزی که نویسنده میخواد بهمون نشون بده آشنا کنن. و این اتفاق هرچه بیشتر در طول داستان پیش بریم و ذره ذره با حقایق داستان آشنا بشیم، بیشتر و قشنگتر میفته.
از نظر من این رمان ارزشمند بود. اول به این خاطر که هیچ شباهتی با رمان اول نویسنده نداشت و در فضا و خط سیر داستانی کاملا متفاوتی به سر میبرد (چیزی که توی نوشتههای خیلی از نویسندهها حتی نویسندههای مطرح و قدیمی دیده نمیشه). دوم به خاطر اینکه با وجود روایت با لهجه و در مکان و زمانی خاص، نویسنده چنان حسها و دردهارو در قالب رفتارهای ساده نمایش داده که به نظر من برای همه ما هم قابل درک و ملموسه و حتی واکنش و کارهای شخصیتها اغراقشده به نظر نمیاد و میتونیم باهاشون همذاتپنداری کنیم.
۱۲ فروردین ۹۹
mryshahr
دلش میخواست به جای تمام کسانی که امشب خانهاش بودند، نوال تحسینش میکرد. تحسین آدمهای دیگرِ دنیا برایش کافی نبود. دلش خواست به تن مریض، تن زخمی، تن سختیکشیدهٔ زنش دست بکشد و حال او را خوب کند. میخواست قهرمان زندگیاش باشد. مرد باشد برای زنی که هیچوقت او را مرد حساب نکرده بود.
1399-01-12mryshahr
مهزیار بوی سدر میداد. سدر و سفیداب. بوی زن میداد. رسول خواست به روزهایی فکر کند که نوال برمیگردد. به روزهایی که همان سه بچهٔ باقیماندهاش با موهای شانهزده کنار هم میخندند و بوی سدر و سفیداب میدهند. رسول ناگهان لرزید. از امیدواری وحشت داشت.
1399-01-12mryshahr
امضیا گفت «ئی زنا همهٔ امیدشون به ئی بچهنخلاست. ئیهمه سال هیچ امیدی نداشتن. بیامیدی میدونی چهطوریه رسول؟»
1399-01-12رسول میدانست.
mryshahr
افتاده بود در دام زنانهٔ امعقیل و بیاینکه بداند چرا، خودش را مقصر میدانست. دلش شور میزد. فکر کرد نوال هم همیشه همین کار را با او میکرد. خشمِ رسول را جادو میکرد به غم، به غصه. تحمل غصه سختتر بود.
1399-01-12mryshahr
بوی توریِ خاکگرفتهٔ بارانخورده بلند شد. همه باهم نگاه میکردند. هر پنجتاشان. و رسول پشتسر همه، از تماشای آنها کِیف میکرد. میارزید اگر زندگیاش را برای دیدن همین تصویر کوتاه هم داده بود. میارزید که با بچههایش کنار هم باران را تماشا کند و او مرد همهشان باشد. او، که هیچوقت مرد نوال نبود.
1399-01-12mryshahr
ئیجا همه مثل همیم؛ گاومیشا، زنا، نخلا. همه عقیم، تنها، بیدنباله. همین چند روزیم. بمیریم تموم میشیم. ولی حالا انگار نخلا قراره بزان به امید خدا. زندگیمون داره عوض میشه یومّا، ها.
1399-01-12darya
ام ضیا گفت:"امیدت برا ئی زندگی زیاده رسول. ما نفرین شدهیم. یه چیزاییه آدم نباید ببینه. زن نباید ببینه بچههاش مردهن، خونهش رمبیده، زمینش پکیده. اگه دید نباید بمونه. باید بمیره. زندگی ئی طور نبوده که بچهها برن مادرا بمونن. که مردا برن زمینا بمونن. ما آدم نیستیم رسول. بردهنمون ته ته سیاهیه نشونمون دادهن و آوردنمون زمین. ما از جهنم برگشتهیم. نگاهمون کن؛ ما مردهیم. خودمون، زمینمون، گاومیشامون؛ همه مردهیم. فقط راه میریم..."
1399-01-11۱۶۱
Ziba_Heidari
هرس دومین رمان نسیم مرعشی است. اولیاش را نخواندهام، "پاییز فصل آخر سال است".
1398-11-29هرس، پر از حال و هوای جنوب بود و برای منی که جنوب را با پوست و گوشت لمس کردهام، پر از حسهای آشنا بود. حسهایی که شاید دلم میخواست مدتی ازشان دور باشم اما هرس همهشان را برایم زنده کرد.
هرس روایتی است از تاثیر جنگ بر یک خانواده خرمشهری. تاثیری که بیش از همه مادر خانواده را به نابودی کشانده است.
هرس روایت کسانی است که در جنگ نمردهاند اما چندان هم زنده نیستند.
جنگ بسیاری از زندگیها را از هستی ساقط کرد و روایت تودرتوی هرس این را بهخوبی نشان میدهد. نسیم مرعشی برای این رمان زبان عجیبی را انتخاب کرده است. زبانی که به شکل عجیبتری غم و خاکگرفتگی جنوبِ بعد از جنگ را توی چشممان میکند. دانای کل، روایت را مثل موم در دست دارد و قصه را با قطرهچکان لابهلای حوادث به خورد مخاطب میدهد.
هرس داستانی مکانمحور است، روایتی که بهجز در خاک خوزستان در جای دیگری نمیتوان پیدایش کرد.
روایت از جنوب همیشه اینقدر تلخ نیست اما روایت از جنگ و آدمهای مردهای که از جنگ جان سالم بهدر بردهاند تا به ابد تلخ خواهد بود!