در رمان حاضر تمام هستي کيسي دوقلوهايش، لوسي و پايپر، هستند. پدر دوقلوها قبل از تولد يکسالگي آنها غيبش ميزند و کيسي را تنها ميگذارد. کيسي چارهاي ندارد، بهترين کار را ميکند، به مادرش پناه ميبرد و سعي ميکند در مسافرخانه مادرش زندگي را از سر بگيرد، به درس خواندن مشغول ميشود و خودش را از آن وضعيت تلخ بهسختي بيرون ميکشد. طوفان بزرگي تمام ايالت را تحت تأثير قرار ميدهد و برادي مورفي ستاره هاکي را به مسافرخانه کرانبري ميکشاند. برادي احساساتي را در وجود کيسي بيدار ميکند که خيلي وقت است به دست فراموشي سپرده است. او زني است که به تمام مردها بياعتماد شده و از ترس از دست دادن همان دلخوشيهاي کوچکش از عشق گريزان است.
ارسال دیدگاه