کتاب حاضر، داستاني درباره دختري به نام شري است که هميشه دلش ميخواست که يک نويسنده باشد. مشکل اينجا بود که هرکسي او را ميشناخت، به وي ميگفت که نميتواند اين کار را انجام دهد. او هم آرزويش را به دست فراموشي سپرده بود و در جايي مشغول به کار شده بود. يک روز، در کافيشاپ موردعلاقهاش با دانيل آشنا شد. خيلي زود دانيل به او آموخت که چگونه ميتواند نويسندهاي که هميشه آرزويش را داشته بشود.
ارسال دیدگاه