«چراغها را من خاموش میکنم» داستانی با محوریت زنانه است که خانم زویا پیرزاد آن را در سال 1380 نوشته و توسط نشر مرکز روانهی بازار کتاب شده است. این کتاب پرفروش تاکنون جوایز زیادی را از آن خود کرده، از جمله جایزه کتاب سال، جایزه ادبی یلدا، جایزهی بهترین رمان سال ۱۳۸۰ و جایزهی بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری در سال 2006.
ماجرای داستان دراواخر دههی چهل و اوایل دههی پنجاه، در محلهی بواردهی آبادان میگذرد. «کلاریس آیوازیان» راوی داستان، زنی ارمنی است که در یکی از خانههای سازمانی شرکت نفت زندگی میکند. کلاریس همهی وقت خود را صرف کار خانه و پرورش سه فرزندش آرمن، آرمینه و آرسینه میکند. او با وجود اینکه در میان جمع است و با دوستان و همسر، فرزندان، مادر، خواهر و... زندگی میکند، در حال تجربهی نوع خاصی از تنهاییست، تنهاییِ در جمع. روزمرگی، کلاریس را به سمت دلزدگی و خستگی کشانده است. آرتوش همسر کلاریس کارمندی با شخصیتی بدون هیجان است که زندگی آرامی را برای خانوادهاش فراهم کرده است، اما این آرامش دیری نمیپاید و با ورود امیل سیمونیان همسایهی جدید به چالش کشیده میشود...
پیرزاد کتابش را در 50 فصل نوشته است. هر فصل، داستانِ یک روز است که خواننده با خواندن آن هر لحظه منتظر وقوع حادثهای است.
«چراغها را من خاموش میکنم» به زبانهای مختلفی از جمله فرانسوی و آلمانی ترجمه شده است. در سال 2012 فرانکلین لوئیس آن را به انگلیسی برگرداند و با عنوان Things We Left Unsaid (چیزهایی که نگفتیم) به انتشار رساند.
اکرم حیدری
داستانهای فارسی - قرن 14
ارسال دیدگاه
Evanjeline
به نظرم به زیبا ترین وجه روحیات یک زن رو نشون داد.
1398-11-27به طرزی ک من خودم باورم نمیشد.
Evanjeline
آرمن نگاه به سقف پرسید: تو و پدر قبل از این که عروسی کنید عاشق هم شدید؟
1398-11-27هول شدم، سؤال ناگهانی، رفتار پیشبینی نشده و هر چیزی که از قبل خودم را برایش آماده نکرده بودم...دستپاچهام میکرد و آرمن خدای این کارها بود حالا به سقف زل زده بود و منتظر جواب من بود. پاشدم و کنار پنجره ایستادم، یاد روزهای گذشتهام افتادم که دبیر جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسیده بود و بلد نبودم معادله روی تخته سیاه را حل کنم. نگاههای همکلاسیها را پشت سرم حس میکردم و از زیر چشم دبیر ریاضیات را میدیدم که بیحوصله و منتظر با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود.
خیس عرق بودم و قلبم به شدت توی دلم میزد. میگفتم خدایا کمکم کن این لحظهها را زود بگذرانم... چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: «من هم مثل تو از ریاضی خوشم نمیامد»
mahtab
شنیده بودم این کتاب روحیات زنها رو خوب و عمیق نشون داده، برا همینم خوندمش. به نظرم خوب بود
1398-09-05mryshahr
بهترين كتاب خانم پيرزاد بود. حتما بخونيدش. ارزششو داره.
1398-07-24