اين رمان درباره مردي است كه هميشه با ديگران اشتباه گرفته ميشود و خودش هم از شناسايي هويت واقعياش عاجز مانده است. در قسمتي از رمان ميخوانيم: «بنا گذاشتم به چرخيدن توي اتاقم، سعي كردم تسليم ترس نشوم، عقلم را به كار اندازم، برگردم به نقطه شروع، به لحظهاي كه خواب بودم و خيال كردم شنيدم در خانهام را با آن روش منحصربهفرد ميزنند ...».
ارسال دیدگاه