داستان این رمان در رابطه با جعبهای است که به دنیل (از عمویش) به ارث میرسد. در درون جعبه کمربندی قرار دارد که خاصیت سفر به زمان را دارد. دنیل در سفر به زمانهای گذشته مقادیر زیادی شرطبندی میکند و ثروتمند میشود. او بابت هر اشتباهی که مرتکب میشود به گذشته سفر میکند تا آن اشتباهاتش را اصلاح کند. غافل از این که با هر بار سفر به آینده یا گذشته او یک جهان موازی خلق میکند و همینطور نسخهای دیگر از خودش. کار به جایی میرسد که دنیل خودش را در زمان گم میکند...
ارسال دیدگاه
darya
اگه میخواید این کتابو بخونید باید مواظب باشید تو شرایط روحی نامناسبی نباشید. امکان دیوانه شدنتون زیاد میشه.
1399-01-17اگه فلسفه دوست دارید یا به داستانهای تخیلی دربارهی زمان علاقه دارید، اگه کتاب چین دادن زمان یا وقتی به من میرسی یا ارباب زمان رو خوندید و دوست داشتید، حتما از این کتاب هم خوشتون میاد.
احساسی که نسبت به این کتاب داشتم، احساس عجیبیه. مثل خود کتاب. میدونم ازش لذت بردم؛ منتظر نبودم آخرش به نتیجه برسم از اول فهمیدم این یه دور باطله مثل جریان "اول مرغ بوده یا تخممرغ؟"
درسته نتیجه نداره ولی یه ورزش لذتبخشه برای مغزتون.
فکر میکنید اگه میتونستید توی زمان حرکت کنید، اگه میتونستید گذشته و آیندهتونو تغییر بدید، چیکار میکردید؟ چی میشد اصلا؟ چی به سر خود آیندهتون که گذشتهشو تغییر دادید میومد؟
اگه دوست دارید دربارهشون فکر کنید این کتابو بهتون پیشنهاد میکنم.
این کتابو از کتابخونه گرفتم. دلیل انتخابشم خیلی جالبه. فقط رفتم توی سایت کتابخونه و اسم آقای رضا اسکندری رو سرچ کردم. اینقدر ترجمههاشون خوبه که دوست دارم هرکتابی ترجمه میکنند بخونم و خب خیلیم راضیم که با این روش به این کتاب فوقالعاده رسیدم.
مرسی که اینقدر عالی ترجمه میکنید.
و یه تشکر ویژه هم از انتشارات هیرمند باید بکنم. خیلی وقتا توی کتابایی که میخونم، اشکالات زیاااد میبینم چه توی تایپشون، چه از نظر ویراستاری، جای نقطهها یا ویرگولا، اندازهی پاراگرافا، اول پاراگراف که نمیرن تو و خیلی اشکالات دیگه که اذیتم میکنه؛ توی کتابای نشر هیرمند هیچ کدوم از این اشکالاتو ندیدم. امیدوارم بقیهی انتشاراتا هم همینجور بشن.
darya
حالا من در حرکتم و زمان مرا تماشا میکند. دیگر قربانی و معلول نیستم، من خود علتم. زمان مثل یک میز پیش رویم قرار گرفته، دیگر یک پدیده ی متحرک نیست، منظرهای وسیع و تحول پذیر است. می توانم به خواست و ارادهی خودم به هر نقطه از این منظره که میخواهم بپرم. مثلا الان دلم یک روز گرم تابستانی می خواهد؟ بفرما، این هم یک روز دلپذیر. دل و دماغ یک صبح خنک پاییزی را دارم؟ اوه، خیلی هم عالی! دیگر نیازی ندارم منتظر رود باشم که مرا با خودش به لحظهای ببرد، خودم میتوانم یک راست بروم سراغ آن لحظهی به خصوص.
1399-01-17دیگر هیچ لحظهای از چنگم در نمیرود. من سر در پی شفق گذاشته و سپیده دم را شکار کردهام. من روز را فتح و شب را رام کردهام. میتوانم هر طور دلم میخواهد زندگی کنم؛ چون من ارباب زمانم.
۹۰