داخل دکهی غذا فروشی، تنها یک نفر بود که صدای غرشی را که از دوردست میآمد، و در امتداد پیچ نقرهای ایراوادی، به دیوارهی غربی دژ مندالی میرسید، میشناخت. اسمش راج کمار بود، پسر بچهی یازده سالهی هندی که کسی به حسابش نمیآورد...؛ با شنیدن صدای نخستین غرش، دکه نشینها سکوت کردند. بعد نوبت به پرسشهای مضطربانه، و آنگاه پاسخهای نجوا گونه رسید. حاضران حیرتزده نگاه میکردند. صدای زیر و به هیجان آمده راج کمار همه را به سکوت وادار کرد. زبان روان انگلیسی و لهجهی غلیظ برمهای داشت.
موضوع(ها):
داستانهای هندی - قرن 20م.
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
ارسال دیدگاه