نویسنده در این رمان، سعی در روایت قتلی دارد که البته در ظاهر امر تصادفی به نظر میرسد. امیر (راوی) که به راوی اصلی داستان (عزیز) دل خوش کرده تا سر از راز این قتل درآورد، به آهستگی پی میبرد که این قتل، اتفاقی نبوده و بسیاری از آدمهای دور و بر او با این قضیه در ارتباط هستند. در واقع مرگ "عماد" بهانهای میشود برای نقب زدن به ریشهی خانوادهای که او در آن رشد یافته است. او با جمعآوری گزارشهایی که از عزیز و سایرین میشنود. دیگر قادر به ادامه دادن داستان نیست و روایت آن را به شخص دیگری به نام "م" میسپرد و بدین ترتیب....
موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
ارسال دیدگاه