خولیو مندس، نویسندهی میانمایهی شیلیایی که شاهد کودتای پینوشه (۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳) بوده و چند روزی هم طعم زندان رژیم کودتا را چشیده، خود را به اسپانیا میرساند تا بنشیند و بر اساس آن تجربهی یکتا رمانی بنویسد که گوی سبقت از همهی نویسندگان دورهی شکوفایی برباید. اما زندگی ملالآور و خفتبار در این تبعید خودخواسته و نیز پریشانذهنی حاصل از دلبستگی به وطن و مادری محتضر و پسری سرکش و بیگانه با پدر، روز به روز او را از تحقق این رویای پرشکوه دورتر میکند. در این دوزخ بیبار و بر تنها دلخوشی او باغ سبز و خرم همسایه است که از پنجرهی اتاقش تماشا میکند و آنچه در آن باغ میگذرد یگانه صحنهی چشمنواز و خیالانگیز برای این مرد سودایی است. اما این روایت سادهی واقعگرایانه از زندگی نویسندهی سرخورده و تبعیدی، ناگهان با چرخشی نامنتظر در فصل آخر همهی دانستههای خواننده را آماج تردید میکند و شالودهی رمان را در هم میریزد. خوسه دونوسو که استاد بیبدیل کندوکاو در ذهن و روان آدمی است این رمان را عرصهی برخورد میان رمان دورهی شکوفایی و رمان بعد از شکوفایی کرده است.
موضوع(ها):
داستانهای شیلیایی - قرن 20م.
ارسال دیدگاه