رمان «اینجا شبهایش بلند است» پنجمین کتاب بهمن کامیار، نویسنده جوان ایرانی است. در این کتاب با داستانی پركشش مواجهيم كه نويسنده با به كارگیری تکنیک همزمانی، زمان حال و گذشته را به موازات هم روایت میکند و از شكلگيری تا فروپاشی رابطهای عاشقانه را به تصویر میکشد.
تعابير گوناگون از مفهوم و جايگاه عشق در زندگی انسان امروزی، تعارض احساسات و قضاوتهای نادرست شخصيت داستان، ما را هرچه بيشتر با مشكلات زندگی عصر حاضر و دوری انسانها از هم مواجه میسازد و به شدت میتوان با شخصيتهای داستان همذاتپنداری كرد.
داستانهای فارسی - قرن 14
۲۲۴ صفحه - رقعی (شومیز)
ارسال دیدگاه
1shadzi
این کتاب داستان روان و پرکشش دختری هست که با دوتا مرد مختلف، یکی در دانشگاه و یکی در محل کارش، آشنا میشه. خودش عاشق همکلاسی دانشگاهش بوده، ولی همکار و رئیسش اینقدر بهش محبت نشون میده که در نهایت با اون ازدواج میکنه. البته از اونجایی که هیچ وقت عشقها ابدی نیستن، توی عشق این دوتا هم مشکلاتی رخ میده که مسیر زندگی دختر رو عوض میکنه و در نهایت شخصیت جدیدی رو برای قهرمانان داستان ایجاد میکنه و با پایانی که چندان قابل پیشبینی نیست به اتمام میرسه.
1399-01-05بیشتر توضیح نمیدم که خودتون هم بخونید و لذت ببرید. من که ازش لذت بردم، به خصوص وقتی اسم نویسنده رو سرچ کردم و دیدم کارگردان و فیلمنامهنویس هم هستن و این کتاب اولین تجربه رماننویسیشون بوده. راستش بهش نمیاومد تجربه اول یه نویسنده باشه.
درباره اینکه چی شد که این کتاب رو خوندم هم بگم که: توی حال و هوای افسردگی و ناراحتی قرنطینه و کرونا بودم که چشمم افتاد به کتابی که چند ماه پیش توی مسابقه داستان نویسی اینستاگرام لکلکبوک برنده شدم و هنوز فرصت خوندنش رو پیدا نکرده بودم. کتابی به اسم «اینجا شبهایش بلند است». بعد یادم افتاد توی سایت و اینستای لکلکبوک باز هم مسابقه #کتاب_ناتمام هست، گفتم چی بهتر از اینکه وقتم با کتاب خوندن بگذره. خلاصه حدود ظهر بود که برداشتم بخونمش و اینقدر داستانش منو درگیر کرد و توش غرق شدم که فقط وقتی زمین گذاشتمش که تموم شده بود!
mryshahr
چند ماه پیش که این کتاب رو خوندم، به نظرم کتابی معمولی اومد. ولی الان که هنوز گاهی بعضی صحنههاش توی ذهنم میاد فهمیدم که معمولی نبوده. چون اگر معمولی بود، توی ذهنم تکرار نمیشد.
1398-12-22نکتهای که در این کتاب برام جلب توجه کرد، این بود که بین بخشهای مختلف کتاب فاصله زمانی بود، ولی نویسنده سعی کرده بود فضاسازی انتهای هر بخش با ابتدای بخش بعدی شبیه به هم باشه.
احتمالاً چون نویسنده سابقه کارگردانی هم داره این نکته رو در فضاسازیهاش رعایت کرده که برای من جذاب بود.
ریویو: ۲۲ اسفند ۹۸
seahorse
من کلا رمان ایرانی نمی خوندم چون رمانایی که قدیما دیده بودم به نظرم محتوای خوبی نداشتن و خوندن شون وقت تلف کردن بود. این کتاب رو از اینستاگرام لک لک بوک هدیه گرفتم و مجبور شدم بخونمش! داستان جالبی داشت و قلم نویسنده رو دوست داشتم.داستانش مفهوم داشت بدون اینکه بخواد کشش بده. من از این کتاب یاد گرفتم برای تصمیماتم وقت بیشتری بذارم و بیشتر به خودم تکیه کنم و خودم رو دوست داشته باشم.
1398-12-02seahorse
زن های بی رحم را دوست دارم. جذاب ترین زن ها می تونن بی رحم ترین ها هم باشن. تو از بی رحم ترین زن هایی هستی که تا حالا دیدم و البته از جذاب ترین هاشون
1399-01-151shadzi
مردها نمیدانند که گوش برای زنها چه اندام حساسی است، وگرنه اینقدر بیمحابا هر حرفی را به زبان نمیآوردند. گوش زنان تصمیمگیرنده است. حاکم است. اندامی که هیچچیز خوشایند و ناخوشایندی را که شنیده فراموش نمیکند. اندامی که بلد است ببیند. بشنود. تصور کند و او است که به خوبی نیت و احساس خفته در طرف مقابلش را میفهمد. گوش اندامی است که درپوش ندارد. هیچ مانعی سر راه نفوذش نیست.
1399-01-051shadzi
فاصلهٔ بهار تا پاییز ضخامت یک پنجره بود. آنسوی پنجره، بهار، در کوچه رفتوآمد داشت و این سوی پنجره خزان در من و این خانه نشسته بود، با برگهایی بیجان که تنها منتظر نسیمی بودند تا بشکنند. بیفتند.
1399-01-051shadzi
سحر و جادو اولین نتیجه ی سینما است؛ حتی در همین عصر ارتباطات؛ اما نباید علت جادوی سینما را تحریک حواس درونی انسان با تصاویر متحرک دانست. چون این جادو در تلویزیون وجود ندارد. به نظر من جادوی سینما در اتمسفر سالن سیاه و تاریکی است که خط نور مستقیمی از بالای سرت رد می شود. اتمسفری که باعث می شود سالن عریض و طویل و شلوغ سینما را فراموش کنی و خلوتی برای خودت دست و پا کنی. خلوتی به اندازه ی دو صندلی چسبیده به هم، در جایی به تاریکی گور که دستانت بی هوا به سمت لمس دست کنار دستی ات می رود. سینما بهترین نقطه ی جهان برای اولین تماس دستانی است که دوستشان داری!
1399-01-05seahorse
من در مقابل نگاه تو همه چیزم را فراموش می کنم. در چشمانت می خزم، گردش می کنم، میان رنگ های روشن و تیره ی درهم آمیخته ی چشمانت و دیگر فکر نمیکنم معنی این نگاه چیست...
1398-11-26