درایزر این رمان را در سال 1925 نوشت، اما شاید خودش هیچوقت نمیدانست از روی این کتاب یکی از بهترین فیلمهای ملودرام در تاریخ سینما ساخته شود.
رمان داستان جوانی به نام کلاید گریفیث است که در خانوادهای فقیر و مذهبی زندگی میکند. او از زندگی در این محیط فقر زده بیزار است و تلاش میکند از آن بگریزد. ناغافل خواهر سادهدلش با معشوقش که بازیگری دورهگرد است میگریزد و خانواده گریفیث از اینجا دچار بحران میشود.
اما بحران برای خود کلاید زمانی شروع میشود که پادوی یک هتل بزرگ میشود و این گونه پا به دنیای الکل و فحشا میگذارد. معشوقِ خواهرش او را سرخورده و آبستن قال میگذارد و او هم دیگر روی برگشتن به خانه ندارد و سربار کلاید و مادرش میشود. کلاید هم عاشق دختر نه چندان پابندی به نام هورتنس میشود و سعی میکند به هر وسیلهای او را از آن خود کند و تمام درآمدش را به پای او میریزد. هورتنس هم که تنها تظاهر به دوستداشتن کلاید میکند هر بار کلاید را تیغ میزند. کلاید و دوستانش در یکی از گشت و گذارهایشان دخترکی را با ماشین زیر میگیرند و او مجبور میشود از شهر بگریزد و... .
درایزر را پدر ادبیات سیاه میدانند. دنیای داستان «تراژدی آمریکایی» پر است از فقر و نکبت، دغلبازی، دروغ و حیله و فساد و گویا اولینبار بوده است که نویسندهای این چنین واقعیات آن جامعه را به تصویر میکشیده است.
در مورد ویژگیهای این رمان گفته شده که شخصیتهای فراموش نشدنی، تصاویری دقیق از برخوردهای بین آدمها و نهادهای اجتماعی جامعه سرمایه داری، گرفتاری آدمها در چنبر طبیعتی کور و کششها و تمایلات غریزی آن را به صورت تفسیری بر روان دردمند انسان درآوردهاند.
پرینگتون از منتقدان مهم اوایل قرن بیستم، تئودور درایزر را پس از والت ویتمن واقعیتگراترین صدا در آمریکا خوانده است. ویلیام فالکنر، نویسندهی بزرگ آمریکا نیز به تاثیر درایزر بر کار خود اعتراف کرده و منتقدان بزرگ دیگری از جمله ایروینگ هائو، تراژدی آمریکایی را شاهکار ادبی دانستهاند.
این رمان در نخستین سالهای انتشارش فروش چندانی نداشت و نسخههای زیادی از آن به چاپ نرسید، چرا که او انسانی را به تصویر کشیده بود که برای رسیدن به رویاهایش، قواعد جامعه را زیر پا میگذاشت. درایزر پس از این رمان، چندین داستان کوتاه و رمان دیگر نوشت؛ اما هیچ کدام به پای این اثر نرسید.
این کتاب برای اولینبار در سال 1363، با ترجمهی سعید باستانی در انتشارات هاشمی به چاپ رسید.
علیرضا سردشتی
ارسال دیدگاه