داستان حاضر، ماجرای زنی به نام «پرنیان» است. او در دانشکده عاشق «رضا»، باهوشترین دانشجوی پزشکی شده و با وجود اختلاف سیزده سال، با هم عاشقانه ازدواج میکنند. پرنیان رضا را به عنوان تکیهگاهی امن میپندارد و به او و عشق او ایمان دارد. پرنیان زنی شکننده و وابسته است و به زودی خبر مرگ رضا، بر اثر تصادف، اعلام میشود. پرنیان در غم از دست دادن او، سی و هشت روز به عزا مینشیند. امّا خبر زنده بودن رضا، رازهایی از میلیاردها پول، و... شنیده میشود. خبرهایی که پرنیان در جریان قرار گرفتن ماجراها، به زنی با آگاهی تبدیل شده و از تمام وابستگیها و ترسهای خود به عنوان زنی ضعیف و عاشق جدا شده و زندگی جدیدی را در سی سالگی آغاز میکند.
ارسال دیدگاه