موضوع(ها):
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
«ملیحه» و سه فرزندش «سلما»، «محمد» و «حسین» به خانة مادرشوهرش رفته و در شب یلدا منتظر آمدن همسرش، «عباس» بودند. آنها پاسی از شب را منتظر ماندند، اما او نیامد. بچهها به خواب رفته بودند که صدای زدن ضربه به شیشه به گوش رسید. ملیحه و مادر با بازکردن در او را دیدند و چهرهشان رنگ شادی گرفت. عباس بچهها را بیدار کرد و بعد از کمی گفتوگو به آنها خبر داد که باید برود، آنها بیتابی کردند، اما او باید میرفت. قبل از رفتن تفالی به حافظ زد، اما شعر را برای همه نخواند و رفت. بعد از رفتنش ملیحه فال را خواند؛ فالی که خبر از رفتن همیشگی و شهادت او میداد و اشک پهنای صورتش را پوشاند. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی تحت عنوان زیرباران، پرندهای پرید، هدیة بهشتی، قصة شب یلدا، عطر و سنگ و... است که داستان مذکور تلخیصی از «قصة شب یلدا» است.
ارسال دیدگاه