"کاش یوزپلنگ بودم" شعر بلند عاشقانه ای است از شاعره ای جوان که تاریخ و سیاست و شعر را در هم آمیخته است. این نوع شاعرانگی را من پیش از این در سه نفر دیده بودم. اولی غسان کنفانی نویسنده فلسطینی بود که چند دهه پیش مجموعه قصه های کوتاه او را با نام "کلید" خوانده بودم. غسان کنفانی در قصه هایش به روایت عشق در میان مردمانی می پردازد که سرزمین شان اشغال شده و در تبعید زندگی می کنند.
دومی نزار قبانی شاعر سوری است. پیش از این کتاب "عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند" او را در همین کانال تلگرام معرفی کرده بودم. نزار قبانی به روایت عشق در فضای استبدادی جهان عرب می پردازد، مگر می شود در جهانی که اندیشیدن آزاد نیست عشق به کمال برسد؟!
سومی ناظم حکمت شاعر ترک است که پیش از این بخش هایی از کتاب "از چهار زندان" او را خوانده بودم و در این کانال گذاشته بودم.
به اعتقاد من، عشق خودخواهانه دو عاشقی که به بهانه عشق در پیله دو نفره ای می خزند و از مسئولیت اجتماعی می گریزند عشقی خام و غریزی است. عشق پخته سرشار از شفقت و مسئولیت است، نمی توان ادعای عاشقی کرد و آزاده و شجاع نبود.
کتاب "کاش یوزپلنگ بودم" نشان می دهد که سراینده این سرود عاشقانه دغدغه عدالت و آزادی دارد، تاریخ می خواند و ماجرای عاشقانه خود را جدا از تجربه انسانی و "ناخودآگاه جمعی" نمی بیند. این ویژگی، شعر او را برایم ستودنی می کند:
لشگری از مشروطه خواهان
در مرداد چشمان تو
رژه می روند
و
آخرین شاهزاده قاجار
در صاحب قرانیه مخیله من
فرمان دوست داشتنت را امضاء می کند
انگار نه انگار
در مرداد تقویم
کودتای بیست و هشتم
پیش روی ماست....
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
ارسال دیدگاه