در رمان حاضر، «مايا»، خلبان سابق ارتش، تصويري باورنکردني در دوربين مخفي مراقبت از پرستار بچهاش ميبيند، دختر دوسالهاش مشغول بازي با شوهرش، «جويي» است. اما «جويي» دو هفته پيش به قتل رسيده بود. در قلب اين معما پرسشي است که «مايا» را سخت آزار ميدهد: آيا بايد چيزي که با چشم خودش ديده باور کند؟ يا زخمهاي جنگ ذهن او را به وادي تو هم کشانده؟ «مايا» براي آنکه جواب اين معما را پيدا کند بايد با اسراري که در ژرفاي وجودش پنهان کرده رودررو شود.
ارسال دیدگاه