فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

81490

ادبیات

مترجم : احمد شاملو

"آلبر شمبون" (Albert Chambon) از اعضای "نهضت مقاومت" فرانسه بود که علیه اشغال فرانسه به دست آلمان نازی و علیه همدستی "رژیم ویشی" با آلمان در خلال جنگ جهانی دوم فعالیت می کرد و خاطرات خود را از زمان دستگیری در فرانسه تا انتقالش به آلمان و اردوگاه های مختلف نقل می کند. و سعی می کند گوشه ای از جنایات نازی ها را آشکار سازد همانطور که خود در مقدمه کتاب می گوید:
"آنچه در این اوراق می‌خوانید «سرگذشتی» نیست که براساس زندگی در بازداشتگاه‌های تمرکز اسیران نوشته شده باشد. نیز این اوراق از آنچه در "اردوگاه‌های مرگ" شنیده و دیده شده یا خود بر سرگذشته است روایتی نمی‌کند. این اوراق، تنها و تنها رونویس چیزهایی است که من در جریان یک سال گرفتاری خویش، در سلول انفرادی و اردوگاه‌های کار اجباری، شتاب‌آلوده بر پاره کاغذهایی یادداشت کرده، توفیق یافته‌ام از شبیخون‌های مکرر زندانبانان‌شان درامان نگه دارم بی‌آن‌که اکنون، هیچ‌گونه دستی در آن برده باشم حتا در نحوه‌ی بیان آن."

"شمبون" چنان واضح و ساده و روان خاطرات خود را از قساوت ها و جنایات نازی ها نقل کرده است که من ترجیح دادم فقط قسمت هایی از متن کتاب را که در بخش ها و اردوگاه های مختلف اتفاق می افتد نقل کنم.

"در قطار پس از دستگیری و عازم آلمان"
یکی از رفقای ما از تشنگی می میرد. شاید هم زیر تنه دیگران که نمی توانند بر خودشان تسلط پیدا کنند و بی اراده از پا در می آیند خفه شده است.
شب هم یکی دیگر... بی هیچ شکوه و شکایتی.
و باز هم، دو نفر دیگر...
یکی از رفقایمان گرفتار بحران جنون خشم شده است. اگر کتکش نزنیم کار به جاهای باریک می کشد...
شب، شبنمی که به پنجره و شبکه های آهنی جلو هواکش واگن می زند، تولید چند قطره آبی می کند؛ و با لیس کشیدن به میله ها می توان گلویی تازه کرد. بر سر این موضوع، جنجالی و هیاهویی در می گیرد: همه، یکدیگر را می زنند، یکدیگر را هل می دهند و فریاد می کشند: "نوبت من است! نوبت من است!"...

"اردوگاه بوخن والد"
برای ما، هیچی از این شیپور "بیدار باش" صبح ها بی معناتر نیست؛ چون که اصلا خوابی وجود ندارد تا بیدارباشی بتواند وجود داشته باشد. روی این زمین گل و شل پر از نجاسات و پر از دستچال های آب یخ بسته، شاید آدم مجموعا، از یک تا دو ساعت بتواند بخوابد... همه مان ترجیح می دهیم که مثل اسب ها، به انتظار آنکه آفتاب بزند و دوباره بیگاری شروع بشود، سرپا بایستیم و چرت بزنیم.
آنچه آسایش ما را در این آسایشگاه بی سقف و ستون آغشته به گند و کثافت تکمیل می کند آن است که خاکستر و استخوان های سوخته و نیمسوز اجساد قربانیانی را که در کوره های آدم سوزی می سوزانند نیز در همین نقطه خالی می کنند!
"حاضر و غایب، امر مقدسی است."
"هیچ عذر و بهانه یی به شما اجازه نخواهد داد که موقع حاضر و غایب کردن حضور نداشته باشید."
"اگر قرار است امروز بمیرید، سر صف حاضر و غایب بمیرید!"... و اگر کسی پیش از اجرای حاضر و غایب بمیرد، باید دو نفر رفیقی که معمولا توی صف حاضر و غایب این ور و آن ورش می ایستند، زیر بغلش را بگیرند و تا خاتمه حاضر و غایب سر پا نگهش دارند...
این را با یک جمله صریح برای ما تشریح می کنند:
"این جا مریض وجود ندارد. این جا، هر که هست، یا زنده است یا مرده؛ والسلام!"

کارخانه و بازداشتگاه "آن نن - ویت تن"
نبوغ "اردوی تمرکز اسیران" در این است که می تواند چیزی را که یک دقیقه پیش ازش وحشت داشتی یا ازش مثل مار از پونه فرار می کردی، برایت خواستنی و دوست داشتنی کند.
چنان بیش از پیش در این گنداب فرو می رویم که هر چیزی را می پذیریم و با گردن نهادن به آن کلکش را می کنیم، و به دور کمترین چیزی که برایمان باقی مانده است، در ذهن خود فلسفه می بافیم.
عجیب این است که وقتی این کمترین چیز باقی مانده هم به نوبه ی خودش جویده شد و از میان رفت، آن چه باز هم تا دیشب و دیروز زیر بار نرفتنی و تحمل ناپذیر جلوه می کرد، تحمل پذیر و زیر بار رفتنی می شود. حال آن که صد بار با خود گفته بودی اگر فلان و فلان چیز پیش بیاید، آن وقت دیگر "نه! آن را دیگر اهلش نیستم!"... اما به زودی "آن چیز " هم پیش می آید و تو هم "اهلش هستی". ...

علی محمدی (کارشناس ارشد روانشناسی)



قسمتی از کتاب

جوانک روسی که فلنگ را بست و گیرش آوردند، به مجازات وحشتناکی محکوم شد: به هر دست یک سطل پر از آب، باید بیست و چهار ساعت تمام زیر باران روی تابوره ی کم عرضی بایستد. و بهش اخطار شد که اگر سطل را ول کند بی معطلی گلوله یی پس گردنش شلیک می‌شود.

کتاب های مشابه