کتاب حاضر، داستاني است که در آن در سرزميني باستاني به نام اِستارا قصري جادويي به نام ايريلياز بنا شد و بزرگان قصر تصميم گرفتند براي محافظت از موجودات تاريخ، بين خونآشامها، ارواح، اشباح، اجنه، حيوانات و جادوگران ورد برادري بخوانند تا با ساختن ارتش شش گله در برابر انسانها و حملات آنها، از رموز سرزمين خود محافظت کنند. انسان که روزگاري شرافتمندتر از تمامي موجودات بود از فرصت خود در زمين سوءاستفاده کرد و با آزمايشات هستهاي، بمبها، آلودگي هوا و... قلب مادر زمين را آنچنان جريحهدار کرد که تصميم گرفت با برداشتن سنگ آندوين همهچيز را دگرگون کند. اما در پيشگويي قديمي از شاهزاده دورگه بزرگي سخن گفتهشده که با فدا کردن جان خود جهان را نجات ميدهد و ناگهان در همان زمان پسربچهاي به نام سم ري از گوشه نامعلومي از زمين آرزوي مرگ ميکند.
ارسال دیدگاه