هستر پراین زن جوان و متاهلی است که با کشیش بزرگ شهر (آرثور دیمسدیل) رابطه نامشروع برقرار میکند
داستان از جایی آغاز میشود که؛ صاحب بچهای شده است به نام پرل (مروارید) که این بچه رسوایی این جرم و گناه بزرگ را آ شکار ساخته، بنابراین هستر در زندان به سر میبرد. از او خواسته میشود که نام پدر بچه را افشاء نماید تا او نیز محاکمه گردد. اما هستر بسیار وفادار و شجاع است و از انجام این کار خودداری میکند. حکم مجازات او این است که میبایست همراه با فرزند حرام خویش در وسط شهر و در نزد عموم بر روی سکوی اعدام ایستاده تا همگان او را ببینند، و نیز تا پایان عمر خویش همواره باید داغ ننگ را بر روی سینهاش به تن داشته باشد که همیشه به عنوان یک زناکار میان مردم شناخته شود. او این مجازات را با افتخار میپذیرد و زیر بار رسوایی و تحقیراتی که جامعه به او تحمیل میکند شکست نمیخورد تا اینکه...
نکتهی جالبی که به نظر سیمین دانشور مترجم این داستان میرسد، آرزویی است که نویسندهی این داستان برای بهبود وضع زنان و دنیایی بهتر دارد که در آن از این دست مصائب و تعصبها نباشد.
عصارهی داستان:
شکافی را که گناه یک بار در روح آدمی پدید آورد، در این عالم فانی با هیچ وسیلهای نمیتوان پر کرد.
موضوع: داستانهای نویسندگان آمریکایی - سده ۱۹م.
ارسال دیدگاه