ادیگی؛ سوزنبان کهنسال ایستگاهی فرعی، پس از شنیدن خبر فوت کازانگاپ، همکار پیر قدیمی خویش، آمادهی تدفین او میشود. ادیگی، در فاصلهی یک روز، که دستاندرکار تدفین دوست دیرین خود است، به سیری در آفاق سالیان دراز زندگی پررنج و ملال خود میپردازد. او خوانشگر را به همراه خود، به دریاچهی آرال میبرد، و او را با زندگی شبانان آنجا، آشنا میسازد. سپس روایتی از جنگ جهانگیر دوم، که از آن جنگ مجروح، و رعشهای بازمیگردد، و پس از اندک زمانی، برای یافتن نان بخور و نمیری، گذرش به صحرای قره اوزک، میافتد، و در ایستگاه فرعی برانلا، مشغول کار میشود. در آن سرزمین خشک، و عطشان، زندگی، و سرنوشت فاجعهبار ابوطالب، جنگندهی سابق، که رشادتهای فراوانی، در جنگ جهانگیر دوم، از خود نشان داده، و اینک در مظان اتهام پلیس «به ریا»، قرار گرفته، و در زندان از شدت اندوه، میمیرد. زندگی، و سرنوشت، ادیگی را، با رویدادی اندوهبار پیوند میزند: عشق ادیگی، به زن ابوطالب! عشق ناخواستهای، که او را به سرزمین جنون میکشاند.
موضوع(ها):
داستانهای روسی - قرن 20م.
ارسال دیدگاه