در دل کوههای سر به فلک کشیدهی خراسان کهن ـ افغانستان امروزی ـ همسر یکی از فرماندهان جنگ آبستن است و آنها منتظر به دنیا آمدن پسری هستند، اما بر خلاف انتظار آنها، دختر به دنیا میآید. این موضوع برای فرماندهی که مردم او را مظهر مردی و مردانگی میشمارند ننگ بزرگی است. پدر و مادر نام کودک را "سمیرا" گذاشته و قرار بر این میشود که نزد دیگران او را "سمیر" صدا کنند و وانمود نمایند که فرزندشان پسر است و در آینده جانشین مناسبی برای پدر خواهد بود. سمیرا در مکتب، دل به پسر همشاگردیاش میدهد، غافل از اینکه خواهر آن پسر که سمیرا را پسر برازنده و ورزیدهای میبیند، شیفتهی او میگردد. تمامی این اتفاقات و نیز مرگ نابهنگام پدر در جنگ زمانی رخ میدهد که سمیرا در آستانهی بلوغ است و این موضوع میتواند او و خانودهاش را رسوا کند.
موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
۳۲۸ صفحه
ارسال دیدگاه