بخش نخست با مقدمهای در باب بهشت آغاز میشود. خداوند بنا به خواهش شیطان، به او اجازه میدهد، تا درستی و راستی «فاوست»، خدمتگزار خدا را آزمایش نماید. «مفیستوفلس» با «فاوست» سالخورده، معاملهای میکند. اگر «فاوست» برای یک لحظه با این معامله موافقت کند، روح از تنش پرواز خواهد کرد. «فاوست» جوان میشود، و با «مفیستوفلس» به مسافرت میپردازد، تا از تمام لذایذ زمینی برخوردار گردد. در زمین عاشق دختر سادهای به نام «مارگارت» میشود، سپس به او خیانت میکند، و باعث سقوط و مرگ او میگردد. «مفیستوفلس» گمان میکند، که روح «مارگارت» را اسیر خواهد کرد، ولی صفای عشق او، نسبت به «فاوست»، و امتناع او از نجات یافتن از چنگال مرگ، سبب نجاتش میشود. بخش نخست نمایش به پایان میرسد، ولی «فاوست» هنوز در دنیای شهوات و هوسها، آن لحظهی پرشکوه هستی را که در آرزوی به چنگ آوردنش میباشد، نیافته است.
در بخش دوم «فاوست»، که مربوط به زندگی عادی، و زیبایی طبیعی است، شعر فلسفی ژرفی سروده شده، که شباهت کمتری به قسمت نخست دارد. فاوست در این قسمت همهی تواناییهای دنیوی، و معنوی را میآزماید، و هنوز آن لحظهای را، که مشتاقانه در جستجویش است، حتی در عشق «هلنِ» «تروآ» نیز نمییابد. «مفیستوفلس» تقریباً از انجام معاملهاش نومید شده است. سرانجام «فاوست» خسته و سیر، از گشتوگذار، دوباره مرد سالخوردهای میشود؛ و علاقهمند میگردد، که اراضی دریا را دوباره آباد کند. این نقشه در نظر او کار کوچکی مینماید، و حال آنکه فواید بیشماری برای تعداد بسیاری از مردمان دربردارد. در اینجا «فاوست» با تعجب میبیند، که این کار اجتماعی، خوشحالی ژرف و حقیقی را به او ارزانی داشته است. این انگیزه چنان شریف است، که «مفیستوفلس» سرانجام از به چنگ آوردن روح فاوست، همانند روح «مارگارتِ بیچاره» در بخش نخست داستان، محروم میشود.
موضوع(ها):
نمایشنامه آلمانی - قرن ۱۸م.
ارسال دیدگاه