«أنتری که لوطیش مُرده بود»، عنوان مجموعه داستانی است از یکی از پایهگذاران داستاننویسی مدرن ایران صادق چوبک (۱۲۹۵-۱۳۷۷)، که به همراه صادق هدایت و بزرگ علوی و پیشتر از آنها جمالزاده داستان را در ادبیات فارسی جا انداختند. این مجموعه داستان قبل از انقلاب شامل سه داستان و یک نمایشنامه میشد؛ داستانهای «چرا دریا توفانی شد»، «قفس» و «انتری که لوطیش مُرده بود» و همچنین نمایش «توپ پلاستیکی». انتشارات بدرقهی جاویدان اولین بار در سال ۱۳۲۸ آن را منتشر کرد و تا سال ۵۷ چاپ میشد. بعد از انقلاب انتشارات نگاه این مجموعه داستان را به غیر از داستان چرا دریا توفانی شد و نمایش توپ پلاستیکی به انضمام داستانهایی به انتخاب کاوه گوهرین چاپ کرد.
داستانی که عنوان این مجموعه هم شده، یعنی «انتری که لوطیش مرده بود»، داستان بوزینهای است به نام مخمل، که ستم فراوانی از اربابش لوطی جهان،که معرکهگیری دورهگرد و معتاد است کشیده. لوطی جهان بعد از اینکه تریاکش را میکشد و در جوار کنده درخت بلوط پوسیدهای به خواب میرود دیگر صبح بلند نمیشود. میمون که متوجه میشود اربابش دیگر برنمیخیزد در حالیکه زنجیر اسارت به گردنش آویخته با حس شادی و آزادی که برایش تازگی دارد، راهی میشود. در راه به چوپان و پسربچّهای برمیخورد که حرکات پسر را شبیه خود میپندارد و حس آشنایی نسبت به او دارد، ولی وقتی پسر با چوب به مخمل حملهور میشود، برای دفاع از خودش پسر را میزند و از آنجا فرار میکند. این آزادی برای مخمل عایدی ندارد. همینطور سرگشته و بیچاره است و معلوم نیست چه سرنوشتی دارد و ترجیح میدهد که پیش اربابش باشد. قصّهی دیگری از این مجموعه، داستانِ قفس است که روایت نمادین تلخ دیگری است از مرغ و خروسهایی که در یک محوطهی تنگ اسیر شدهاند و در هم میلولند و زندگی کثیفی دارند. هر بار هم دستی یکی از آنان را از قفس بیرون میبرد و پیش چشم بقیه سر میبُرد. صادق چوبک نویسندهی رئالیسم و به گفتهی بعضی ناتورئالیسم است که وضع جامعه، به خصوص بخشهای فرودست و زشت و کریه جامعه را با جزئیاتِ بعضا مشمئزکننده به تصویر میکشد. زبان داستانهایش تأثیری عمیق و شوکآور بر خواننده میگذارد. خیلی وقتها شخصیتها و فضای داستانهای چوبک مثل موارد فوق، نمادین هستند. در داستان اوّل بوزینه نماد هر انسانی است که از تعلّقات کهن و اسارتی که از گذشته بر او تحمیل شده به یکباره آزاد شده، امّا این بردهی رهاشدهی تنها و سرگشته نمیداند به کجا باید پناه ببرد چگونه خود را نجات بدهد و این آزادی به مراتب برایش خطرناکتر است. قفس، هم تمثیلی است از زشتی و بیرحمی زندگی، به خصوص زندگی اقشار ضعیف که حتّی فرصتی برای نفسکشیدن یا تأمل کردن در موقعیت خود ندارند و فقط از صبح تا شب در هم میلولند و برای رفع نیازهای اولیه خود در تکاپو هستند.
محدثه میرجعفری
داستانهای کوتاه فارسی - قرن ۱۴
ارسال دیدگاه