موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن ۱۴
۱۱۲ صفحه
«رحمت شهیر»، هفت ماه بود که با «زهره» ازدواج کرده بود و در مدرسة «گام نو» تدریس میکرد. روزی او در مقابل شاگردان، مدیر و دبیران به شاه فحش داد و توسط همکار جدید و ساواکی «حبیب الله مغانی» لو رفت و توسط ساواک دستگیر شد. ساواک او را شکنجه میداد. علاوه بر شکنجههای ساواک، رحمتت از کابوسهای خود دربارة صمیمیت زنش با نگهبان زندان «بیرجندیه» در رنج بود. رحمت را به زندان قصر بردند و گفتند که در صورت همکاری با ساواک آزاد خواهد شد و به او قول دادند در مقابل چند گزارش ساده از مجامع ایرانی، محافل دانشجویی و گروههای مخالف شاه میتواند زندگی لذتبخش و پرماجرایی داشته باشد. رحمت در تردید قبول این پشنهاد که میتوانست زندگیاش را متحول کند، به سر میبرد.
ارسال دیدگاه