تام، و مگی، خواهر و برادری هستند، که پدرشان آسیابی آبی دارد. مگی با فیلیپ پسر مردی که پدرش با او درگیری مالی دارد، ارتباطی عاشقانه برقرار میکند و تام از ماجرا باخبر میشود. آسياب کنار فلوس، با نه سالگی مگى آغاز میشود. کودک خردسال دستخوش ناراحتى است: ناراحتى از بابت موى صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پريشانى خيالش، و از سوى برادرش. مگى نيز همانند پدرش صاحب آسياب جوشی ست، و زندگى و خويشانش را، سخت «گيج کننده» مىيابد، به ندرت، احساس آسايش خاطر مىکند. اما برخلاف پدر، نمىتواند گناه اين امر را، به گردن «دغلان»، و نابکاران بيندازد، و با دعواهاى حقوقى، و وام گرفتن، و وام دادن، و شات و شوت کردن، يا به شلاق بستن اسب، با آن اوضاع مقابله کند. در عوض عروسکش را به ديوار مىکوبد، دخترخاله اش را در گل مىاندازد…؛ مگى از همان آغاز، به سيماى کودکى با احساسات، و با خواهشهاى تند و پرشور و افراطى، بر صحنه ی واژه های الیوت پديدار مىشود: سرشار از شوق و تمنا، نسبت به آنچه خوش و خواستنى و زيبا است، تشنه ی دانش، و شيفته ی موسيقى، که در خواهش و آرزوى دستيابى به آنها، مىسوزد. اما با همه ی کولىوارى، و هوشمندى و ذکاوتش، و به رغم همه ی آن نيرو، و تحرکى که از خانواده ی: تاليور، به ارث برده است، دختر مادرى است «امل»، تپل مپل، و درمانده، ضعيفترين خواهر خانواده دادسن. تصويرى که البوت از خواهران دادسن، و شوهرانشان میکند، خنده دار، و نيشدار، و قانع کننده است. خاله گلگ، و خاله پولت، و خاله دين، تيپهايى هستند آشنا، اينها «گماشتگان نهانى» جهان برون، در درون خانواده اند، و اين جهان برون، جهانى ست که به لحاظ نظم، و ترتيب، و ريشه هاى ژرف، و پيوستگى خود بسيار جالب است. ملافه ها، و فنجانهاى چايخورى، و قهوه خورى، و مرباخورى، و املاک و مستغلات، لنگرگاههاى جامعه هستند، و از دست رفتنشان فاجعه اى بزرگ است. خيلى زود درمىيابيم، که چشم انداز مرگ، هم مىتواند کاملا تحمل ناپذير، و یا آرامبخش باشد، البته اگر آدم بداند: ملافه اى که روى او مىاندازند، تا در تابوت، او را به معرض تماشاى اقوام بگذارند، اتو کشيده، و تميز و پاکيزه است، و این که اموال آدم، بين خواهرزاده ها، و برادرزاده هاى خوشرفتار، بخش خواهد شد. اما بدبختانه مگى نمىتواند، به نحوى رفتار کند، که مورد پسند خاله ها، و شوهرخاله ها باشد، يا به قيافه اى باشد، که آنها مىپسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو، و مزاج، نمىتواند تنها خواستار وسايل مادى باشد، و به داشتن آن وسايل خرسند باشد، و بنابراين علايق و آرزوهايش، همچنان با اين جهان تنگ نظر، که رود فلوس از آنجا، کالا را، به جاهاى دوردست مىبرد، ناهماهنگ مىماند. و...
موضوع(ها):
داستانهای انگلیسی - قرن ۱۹م.
ارسال دیدگاه