مطالب آغازین رمان مربوط به تخلیه یک شرکت تجاری است که در آن، منشی شرکت، با چشمانی اشکآلود ناگزیر آنجا را ترک میکند و مدیرعامل نیز بعد از خروج کارمندان و تسویهحساب، در دفتر خاطرات خود چنین مینویسد: «سرانجام همهچیز همانطور که انتظار داشتم گذشت، مسخره است، آدم باید یک عمر زحمت بکشد تا چیزی را بسازد و یک روز وقت صرف میکند تا همهچیز را نابود کند. از کودکی زحمت کشیدم یادم نیست در چه خانوادهای متولد شدم. ظاهراً تولد من مسئله مهمی نبوده، چون پدر و مادرم به تنهایی یا با همکاری یکدیگر در سپیده یک صبح سرد و برفی مرا در کهنهای پیچیده و جلو یک مسجد گذاشته و رفتند».
ارسال دیدگاه