در این کتاب، داستانی علمی ـ تخیلی از کشور «آمریکا» درج شده است. نگارنده در این رمان میکوشد، با نگاهی ویژه آینده تلخ کشور «ایالات متّحده آمریکا» را که اساس آن مبتنی بر دروغ و فریب است، پیشبینی کرده و یادآوری نماید که در این کشور ارزشها رو به فراموشی هستند و دیگر کسی آنها را به یاد نخوهد آورد. داستان کتاب حاضر که طرحی تلخ در خود پنهان دارد، دربارة سرزمینی است که در آن آتشنشانها به جای خاموش کردن آتش، وظیفه سوزاندن کتابها و از بین بردن آنها را به عهده دارند. در این میان، آتشنشانی تحت تأثیر آشنایی با دختری جوان و در جریان پاسخگویی به سؤالهای بیشمار وی متوجّه مسئله شده و به جنبشی میپیوندد که برای جلوگیری از فنا شدن ادبیات به صورت پنهانی و با جدیت بسیار سعی در به خاطر سپردن آثار مهم و کلاسیک جهان و حفظ آنها به این طریق را دارند.
ارسال دیدگاه
Maryam
کتاب شروع خوبی دارد. در زمانهای که افراد سطحینگر شدهاند و خودشان را با تلویزیونهای عظیم و برنامههای بیمحتوا سرگرم میکنند و کتاب خواندن و عمیق فکر کردن جرم است. تا حدی که همه کتابها سوزانده میشود و هرکسی که کتابی نگه دارد، مجازات سنگینی خواهد داشت. خب این خلاصه داستان که چندان هم بیشباهت به دوره الان نیست، آدم را مشتاق میکند تا این کتاب را بخواند. ولی عجله نویسنده برای نوشتن این کتاب، باعث شخصیت پردازی ضعیف و عدم انسجام و جذابیت اثر شده است. نویسنده حرفهای زیاد و قشنگی برای گفتن داشته ولی انگار حال نداشته است به گفتههایش پرداخت مناسبی بدهد. به هرحال این کتاب برای من جالب نبود. حرف جدیدی که برای گفتن نداشت و در گفتن این حرف تکراری هم جذابیت خاصی نداشت.
1399-01-02mryshahr
معتقدم کتابها خودشان انتخاب میکنند که خواننده کی و کجا بخواندشان. همین میشود که من این کتاب را بعد از یک سال و نیمی که از کادو تولد گرفتنش میگذرد بلعیدم! آن هم در خوابگاه و به جای نهار نداشتهام.
1398-07-23:)
کتابها حتی خودشان انتخاب میکنند که خواننده کجای داستان خستهاش بشود و خمیازه بکشد و کاغذی لای صفحه بگذارد و بخوابد و قبل از خواب بگوید فردا که بیدار شدم یادم باشد دوباره از اینجا به خواندن ادامه دهم.
کتابها باهوشاند. اگر باهوش نباشند که چیزی برای یاد دادن به ما نخواهد داشت. حتماً باهوشاند که وقتی تمامشان میکنیم بعضی حرفها یا صحنههایشان را آرام آرام با خودمان مزه مزه میکنیم و در سرمان خیال خوش آوردن (نه آمدن) یک روز خوب را میپرورانیم.
آدمها هم باهوشاند. آدمهایی که فکر میکنند باهوشترند، برای آدمهایی که حواسشان نیست باهوشاند، تصمیم میگیرند که چه بخوانند و چه نخوانند و چه ببینند و چه نبینند. اما آدمهایی که خودشان حواسشان نیست که باهوشاند (یا آدمهای باهوش حواسشان را پرت کردهاند و انداختهاند وسط چیزهای مسخرهای که اسمشان «زندگی» نیست)، معمولاً یک مزیت اساسی دارند و آن هم این است که پایش که برسد احساس میکنند چیز کمتری برای از دست دادن دارند، پس شجاعتر میشوند و ریسک میکنند و باعث انقلاب میشوند.
انقلاب فارنهایت 451 هم از همین انقلابهاست. از همین انقلابهای دوستداشتنی که آدمهایی که حواسشان نیست باهوشاند ساختهاند و پادشاهی آنهایی که فکر میکنند باهوشاند را متزلزل کردهاند. این جور کتابها خوب به دهان مایی که این روزها مجبوریم در برابر آدمهایی که فکر میکنند باهوشاند سکوت کنیم شیرین میآید. آنقدر زیاد که با ولع جمله جملهاش را میبلعیم و با قهرمان داستان میجنگیم و فرار میکنیم و تمام مدت به این فکر میکنیم که چقدر این وارونه جلوه دادن واقعیتهایی که در این کتاب «داستان» است در جایی که ما زندگی میکنیم «واقعیت» است.
کتابها گاهی وقتها آیینه خود ما هستند.
درست مثل «قصههای مادربزرگ» که «آیینه خود منه» و «طلسم جادوگر» و «آهای آهای یکی بیاد» و ...
:)
تاریخ مطالعه: چهارم آبان نود
پنجشنبه
(خوابگاه - اصفهان )