این کتاب داستان قتلهای زنجیرهای را بازگو میکند که قاتل با فرستادن تابوتهای دستساز، مقتول خود را انتخاب میکند و کارآگاهی با نام جیک پیر وظیفه رسیدگی به این پرونده را بر عهده دارد.
سبک گزارش-داستان خیلی توی ایران نوشته نشده یا شاید بهتره بگم جانیفتاده اما کاپوتی این شیوه رو برای کارهای خودش به کار میگیره و خیلی هم خوب از پسش براومده. این اولین کاری بود که ازش میخوندم. به احتمال اوایل کمی اذیت بشین اما به مرور که به سبک گزارش-داستان عادت کنین به راحتی با فضای کار ارتباط برقرار میکنین. برای من که این شیوه مثل دیدن یه فیلم سینمایی بود چون هم جزئیات لازم و تصویری رو بهم میداد هم حس و تفکر اول شخص ماجرا رو. این رو باید اضافه کنم که دقت کنین شما با یه رمان جنایی یا کارآگاهی آن چنانی طرف نیستین. شاید موضوع محوری این چنین باشه اما به دلیل مستند بودن ماجراست که نویسنده این سبک رو انتخاب کرده که هم به واقعیت وفادار باشه هم پرداخت جذابی برای مخاطب داشته باشه. پس این یه مرزه بین واقعیت و رگههای داستانی. بنابراین نباید توقع داشت که هیجانانگیزی یا جذابیت فوقالعادهی کارهای جنایی یا کارآگاهی رو داشته باشه چون توی اونا نویسنده مجازه هر چقدر که لازم میدونه به کارش شگفتی ببخشه و از تمام عناصر داستان بهره بگیره تا اثرگذارتر باشه اما ترومن کاپوتی تنها توصیف میکنه و کمی هم حس و حال خودِ اول شخصش رو در اون لحظات به کار اضافه میکنه. پس اونطوری با کارهای جنایی مقایسهاش نکنین که به نتیجه برسین ضعیفه یا بده. توی سبک خودش بسنجینش.
جدای از اینا باید بگم ایدهی کلی جنایت هم به شدت جذابه؛ این که قاتل برای کسایی که میخواد بکشه یه تابوت دستساز به همراه عکسی از خود اون فرد درش، رو براشون میفرسته و ترس رو میاندازه به جونشون تا موقع مرگشون بشه. قاتلی که تا انتهای داستان هم هویتش معلوم نمی شه اما براساس تمام حدس و گمانها و اون پایانبندی تقریبا باز و تقریبا هم بسته -معلوم نامعلوم- میشه حدس زد کار کی بوده اما یه جورایی انگار اطمینانی وجود نداره. هیچ چیزی قابل اثبات و یقین نیست. شکی که در سرتاسر داستان همراه کارآگاهاست تا آخر پیش میاد و حتی بعد از تموم شدن کتاب نیز ذهن مخاطب رو درگیر خودش کرده و ادامه پیدا میکنه؛ تردیدی همیشگی.
ارسال دیدگاه
fmbeygi
سبک گزارش-داستان خیلی توی ایران نوشته نشده یا شاید بهتره بگم جانیفتاده اما کاپوتی این شیوه رو برای کارهای خودش به کار میگیره و خیلی هم خوب از پسش براومده. این اولین کاری بود که ازش میخوندم. به احتمال اوایل کمی اذیت بشین اما به مرور که به سبک گزارش-داستان عادت کنین به راحتی با فضای کار ارتباط برقرار میکنین. برای من که این شیوه مثل دیدن یه فیلم سینمایی بود چون هم جزئیات لازم و تصویری رو بهم میداد هم حس و تفکر اول شخص ماجرا رو. این رو باید اضافه کنم که دقت کنین شما با یه رمان جنایی یا کارآگاهی آن چنانی طرف نیستین. شاید موضوع محوری این چنین باشه اما به دلیل مستند بودن ماجراست که نویسنده این سبک رو انتخاب کرده که هم به واقعیت وفادار باشه هم پرداخت جذابی برای مخاطب داشته باشه. پس این یه مرزه بین واقعیت و رگههای داستانی. بنابراین نباید توقع داشت که هیجانانگیزی یا جذابیت فوقالعادهی کارهای جنایی یا کارآگاهی رو داشته باشه چون توی اونا نویسنده مجازه هر چقدر که لازم میدونه به کارش شگفتی ببخشه و از تمام عناصر داستان بهره بگیره تا اثرگذارتر باشه اما ترومن کاپوتی تنها توصیف میکنه و کمی هم حس و حال خودِ اول شخصش رو در اون لحظات به کار اضافه میکنه. پس اونطوری با کارهای جنایی مقایسهاش نکنین که به نتیجه برسین ضعیفه یا بده. توی سبک خودش بسنجینش.
1398-08-17جدای از اینا باید بگم ایدهی کلی جنایت هم به شدت جذابه؛ این که قاتل برای کسایی که میخواد بکشه یه تابوت دستساز به همراه عکسی از خود اون فرد درش، رو براشون میفرسته و ترس رو میاندازه به جونشون تا موقع مرگشون بشه. قاتلی که تا انتهای داستان هم هویتش معلوم نمی شه اما براساس تمام حدس و گمانها و اون پایانبندی تقریبا باز و تقریبا هم بسته -معلوم نامعلوم- میشه حدس زد کار کی بوده اما یه جورایی انگار اطمینانی وجود نداره. هیچ چیزی قابل اثبات و یقین نیست. شکی که در سرتاسر داستان همراه کارآگاهاست تا آخر پیش میاد و حتی بعد از تموم شدن کتاب نیز ذهن مخاطب رو درگیر خودش کرده و ادامه پیدا میکنه؛ تردیدی همیشگی.