«زن در ریگ روان» اثر کوبو آبه نویسندهی مشهور قرن بیستم ژاپنی است که در ایران اولین بار سال ۱۳۸۳ به دست مهدی غبرایی ترجمه شده و نشر نیلوفر آن را روانه بازار کرده است. این رمان به بیش از بیست زبان ترجمه شده و اقتباسی سینمایی از آن ساخته شده که جزء آثار کلاسیک سینمای ژاپن به شمار میرود. کوبو آبه برای این رمان در سال ۱۹۶۲ جایزهی یومییوری را دریافت کرده است و آن را از مهمترین رمانهای ژاپن قبل از جنگ میدانند.
در سال ۱۹۴۳ «کیمیفوسا آبه» که قرار بود بعدها نام قلمی «کوبو آبه» را برای خودش انتخاب کند، به اجبار پدرش که پزشک بود، و نیز به خاطر آن که پزشکان از خدمت سربازی معاف بودند، وارد دانشگاه پزشکی شد، بدون آن که در نظر بگیرد پزشکی چقدر برای کسی چون او مناسب است که از کودکی عاشق خواندن کافکا، داستایوسکی و ادگار آلن پو بوده. یک سال بعد با سرخوردگی دانشگاه را رها کرد، اما بعد از مرگ پدرش دوباره به دانشگاه برگشت و خلاصه این قدر جسته گریخته به تحصیل ادامه داد تا بالاخره موفق به اخذ مدرک پزشکی شد، اما چنان که بعدها به شوخی میگفت، با او شرط کردند که هرگز دست به مداوای کسی نزند!
اما در این سالها که برای گرفتن مدرک پزشکی دست و پا میزد، اتفاقی دیگر افتاد: در طول سال آخر تحصیلش، نخستین داستانهای خود را نوشت، و فهمید این کاری است که همیشه دوست داشته انجام دهد. به خاطر همین پس از فارغالتحصیلی به طور جدی به ادبیات پرداخت و داستانهای متعددی نوشت، اما داستانی که او را به شهرت جهانی رساند، «زن در ریگ روان» بود.
رمان زن در ریگ روان را میتوان به طور مختصر ترجمهای بسیار آزاد از مجموعه آثار کافکا به زبان ژاپنی دانست. رمان با مقدمهای شروع میشود که لحن مشئومش ما را تا آخر داستان رها نمیکند: مردی به مدت هفت سال گم میشود و دادگاه بنا بر قوانین ژاپن حکمی صادر میکند و او را مرده به شمار میآورد، با این که ممکن است هنوز جایی زنده باشد.
داستان سپس به عقب باز میگردد و ماجرای مرد گم شده را روایت میکند. مرد که «نیکی جومپی» نام دارد به امید کشف سوسکی منحصر به فرد و ثبت نامش در دانشنامهی حشرات، راهی روستایی دوردست کنار دریا میشود، بی آن که حدس بزند چه چیزی در انتظارش است. با ورود به روستا نیکی میفهمد که تمام خانههای روستا، در شن فرو رفتهاند. انگار که چندصد گودال شش هفت متری حفر شده باشد و هر خانه را ته یکی از این درههای کوچک ساخته باشند. اهالی برای نجات خانههاشان، مجبورند در تقلایی بیپایان، هر روز و هر روز شنها را از گودال خانهی خود بیرون بریزند، تا فردا باز خانهها بیشتر در شن فرو بروند.
روستا شعاری دارد که در ابتدا بسیار زیبا مینماید: «خانهی خود را دوست داشته باش.» اما وقتی ریشسفیدان روستا با دوز و کلک نیکی را در یکی از این گودالها محبوس میکنند تا هر روز مثل باقی اهالی بیل بزند و شن جمع کند، تازه معنای وحشتناک پشت این عبارت دوستداشتنی معلوم میشود: «باید خانهی خود را دوست داشته باشی، حتی اگر نخواهی، حتی اگر زندگیات بر سر تقلای بیهودهی هر روزه برای نجاتش به هدر رود، حتی اگر از آن بیزار باشی!» نیکی میفهمد تنها او نیست که به اجبار وادارش کردهاند خانهاش را دوست بدارد. میفهمد این کار روستاییان است که غریبههای تنها را در گودالها حبس میکنند تا جای آن دسته از اهالی را بگیرند که از روستا گریختهاند و هر روز هم تعدادشان بیشتر میشود...
در مورد رمان شرح و تفسیرهای بسیاری نوشته شده و تلاش کردهاند آن چیزی که رمان خود به خوبی با طنینی که پشت آدم را میلرزاند، به تصویر میکشد، با تفاسیری که از فرط رو و واضح بودن خشک و بی روح مینمایند، توضیح دهند. اما، آن چنان که سوزان سونتاگ هم در «علیه تفسیر» میگوید، برای نویسندگانی چون کوبو آبه و بیشتر از او کافکا، تفسیر همچون میز تشریح آزمایشگاه است که به بهای پاره پاره کردن و گرفتن حیات از اثر، میخواهد آن را توضیح دهد. راه درست مواجهه با این نویسندگان، به سادگی، مواجهه با آنهاست.
فواد سیاهکلی
داستانهای ژاپنی - قرن ۲۰م.
۲۴۰ صفحه - رقعی (شومیز)
ارسال دیدگاه