موضوع(ها):
داستانهای کوتاه
داستانهای حیوانات
پیرمرد خیاطی با دخترش که دست نداشت، زندگی محقری را میگذراند. روزها میگذشت و پیرمرد ناتوانتر میشد و مشتریانش را از دست میداد. تا این که روزی زنی یک سوزن به دختر داد. این سوزن تمام لباسهای مشتریان را به خودی خود، تمیز میدوخت و بنابراین مشتریان او زیاد شدند. تا این که روزی شاهزاده، دخترک را دید و محو زیبایش شد. زیبایی او چشمان شاهزاده را کور کرد. پدر و مادر او بعد از شنیدن ماجرا پیرمرد را گرفتند و شفای شاهزاده را ظرف سه روز از او خواستند. بعد از دو روز دخترک به قصر آمد و فقط شاهزاده به طرز عجیبی زن پریمانندی را نزدیک او میدید. دختر دست بر چشمان شاهزاده زد و او بینا شد. سپس آن دو با هم ازدواج و زندگی سعادتمندی آغاز کردند. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی برای گروه سنی «ج» تحت برخی از این عناوین است: عروسک کوچولو؛ سه حلقة ازدواج؛ پرطلایی؛ سوزن؛ اژدها خانم؛ و اسب برنزی. داستان مذکور، سوزن نام دارد.
ارسال دیدگاه