به چشمهام نگاه میکرد، مستقیم، خیلی وقت بود این جوری مستقیم به هم نگاه نکرده بودیم. گفت: «بدبختی مردای ایرونی میدونی چیه، همش حرف سیاسی میزنن. مردای دیگهی دنیا وقتی دور هم جمع میشن حرف زنارو میزنن. مردای ایرونی هی حرف سیاسی میزنن، زن که میگیرن نمیدونن باهاش باید چی کنن.» گفتم: «یه کم حکمت پدرانه لازم داشتم.»
ارسال دیدگاه