معرفی کتاب: با هم بودن (Ensemble, c'est tout) / (Together, that's everything)
آنا گاوالدا (Anna Gavalda) (زادهی ۹ دسامبر ۱۹۷۰) از معروفترین چهرههای امروز رماننویسی فرانسه است. از این نویسندهی ۴۸ ساله تاکنون چندین رمان به فارسی ترجمه شدهاست. «با هم بودن»، از آثار اوست که در سال ۲۰۰۴ در فرانسه منتشر شد. در سال ۲۰۰۷ نیز فیلمی با همین نام به کارگردانی کلود بری (Claude Berri) در فرانسه ساخته شد که از آثار موفق سینمای فرانسه محسوب میشود. این کتاب، که آخرین اثریست که از آنا گاوالدا در ایران ترجمه و منتشر شده است، تا کنون سه مترجم دارد. شهرزاد ضیایی این رمان را با نام «با هم بودن همه چیز است» توسط انتشارات شمشاد، ناهید فروغان با نام «با هم، همین و بس» توسط انتشارات ماهی و خجسته کیهان با نام «با هم بودن» توسط کتاب پارسه منتشر کرده است.
خجسته کیهان مترجم این کتاب تاکید دارد که نام اصلی کتاب «با هم بودن» فقط همین است. او میگوید که خواندن این رمان را بر فیلمش ترجیح میدهد!
منظور از با هم بودن در این رمان، تنها رابطهای عاشقانه نیست، بلکه رابطهای انسانی است و دلیل محبوبیتش هم همین است. مفاهیمی مانند همدلی، کمک کردن به یکدیگر و دوستدار خانواده بودن در این کتاب به چشم میخورد. در این رمان دیالوگهای زیادی وجود دارد و خواننده شخصیتها را از میان همین صحبتها میشناسد.
در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «کامیل» دختری جوان که به کارهای نظافت و خدمتکاری اشتغال دارد، به دنبال همخانه نیست ولی از سر تصادف همخانهای پیدا میکند و به تدریج سروکله آدمهایی دیگر نیز در زندگیاش پیدا میشود. در بحبوحهی زندگیهای بههمریخته، نوری در تاریکی میدرخشد و آنها به هم نزدیکتر میشوند.
«با هم بودن» رمانی درباره زندگی شخصی، تجربه تنهایی و جستوجوی خوشبختی است؛ داستان آدمهایی که برای عشقورزی و با هم بودن تلاش میکنند.
الهه ملکمحمدی
داستانهای فرانسه - قرن 20م. ۵۹۶ صفحه - رقعی (شومیز)
ارسال دیدگاه
darya
احساس میکنم این کتابو در درستترین زمان ممکن خوندم.
1399-01-05از آنا گاوالدا اول کتاب من او را دوست داشتم رو خوندم که خوب بود، بعدش بیلی رو با یه ترجمه ی وحشتناک افتضاح خوندم. قشنگ بود یه جاهاییش مخوصا توصیفاش ولی خیلی چیزاشو بخاطر ترجمهی بدش نفهمیدم.
بعد از اون از آنا گاوالدا یکم فاصله گرفتم. با هم بودنشو توی کتاب فروشیا میدیدم برمیداشتم نگاه میکردم ولی میترسیدم بخرم.
چقدر خوبه مکانهایی به اسم کتابخونه وجود داره.
فکر کنم اولین کسی بودم که این کتابو از کتابخونه امانت گرفتم زیادی نو بود.
تازه از این کاغذ سبکا داشت اولشم یه چیزی نوشته بود که حدس زدم منظورش اینه که این کاغذا برای طبیعت بهترن و دیگه حتما میدونید که چقدر دوست داشتنیترند.
داشتم از با هم بودن میگفتم...
داستان دختری به اسم کامیله که شغلش نظافت کاریه تو ادارات و اتفاقاتی که بعدش میافته.
ازون قسمت قشنگا نداشت که بنویسم براتون بجاش احساس خودمو راجع به یه قسمتیش مینویسم:
هر داستانی یه نقطهی حساس داره. تقریبا وسطاش. چیزی که حسش میکنی ولی انتظارشو نداری یهو با شدت تمام کوبیده میشه تو صورتت و زیبایی کل داستان توی همین یه جملهست. همین یه جمله میتونه داستانو از کسالت بار بودن نجات بده و اون جاست که مجبوری کتابو ببندی، فشارش بدی به خودت، زل بزنی به سقف و آه بکشی. احساس هم ذاتپنداری کنی با یه شخصیت بدون این که تا حالا جای اون بوده باشی.
فیلمش رو هم ببینید. اینقدر دوستش داشتم که با وجود اینکه خیلی وقت پیش دیدمش هنوز گاهی توی قلبم به یاد میارمش، دلم برای شخصیتاش تنگ میشه و هیجانزده میشم.