در کتاب حاضر، داستان از جايي شروع ميشود که بيلي به همراه پسري که ظاهراً با آن به کوهنوردي آمده بود در درهاي سقوط ميکند. حال پسر خيلي بد است، بيلي منتظر است تا صبح شود و به دنبال کمک برود و شروع ميکند داستان آشنايياش با پسر را تعريف ميکند اينکه در قبرستان ماشينها زندگي ميکند، پسر باورش ميکند و کمک ميکند که تغيير کند.
ارسال دیدگاه