کتاب رو سال 83 عیدی گرفته بودم و همچنان ناخوانده مانده بود، آن هم چون یک بار ورق زده بودمش و فهمیده بودم به سبک کارهای دیگه فصیح نیست. دراصل از اسماعیل فصیح توقع چنین کار متفاوت و البته به نظر من ضعیفی رو نداشتم. نوشتن تو حیطه تاریخ اصلاً کار آسونی نیست. مخصوصاً که اگر هیچ جای کتاب ذکر نشده باشه که این روایتها برگرفته از داستان واقعی هستند یا همه زاییده ذهن نویسندهاند. داستان درباره خوشنویس رانده شده از درباری هست که شعرهایی در استقبال و پناه به شعرهای حافظ نوشته و با فلاکت خودش رو رسونده به شیراز تا اونا رو به حافظ نشون بده. ولی در ذهنش مدام در حال فکر کردن به خاطرات تلخ و شیرین گذشتهاش هست و هر از چندی هم وسط این تفکرات یکی از این شعرها نوشته میشه. البته بعضی از شعرها واقعاً خوب بودن و باعث میشدن آدم فکر کنه داستان واقعی و شعرها هم نوشته کسی در قرن هشتم هست نه نویسنده معاصر ما. ولی در کنارش بعضی جاها که قافیه تنگ اومده بود شاعر هم به جفنگ افتاده بود و از کلمات نامتداول در شعر اون زمان استفاده کرده بود. حتی در جایی در خلال متن اسم کفش ورنی آورده شده بود که باعث تعجب من شد!
شیرینترین جای کتاب از دید من این پاراگراف بود: به سید کسری گفت «خداحافظ...» و ناگهان به دلش برات شد که این دو کلمه در زبان فارسی و آیندگان چقدر ریشه خواهد داشت و هر روز و هر شب از دهان چندین هزارها و میلیونها نفر بیرون خواهد آمد. خدا... حافظ...
به سید کسری گفت «خداحافظ...» و ناگهان به دلش برات شد که این دو کلمه در زبان فارسی و آیندگان چقدر ریشه خواهد داشت و هر روز و هر شب از دهان چندین هزارها و میلیونها نفر بیرون خواهد آمد. خدا... حافظ...
ارسال دیدگاه
mryshahr
کتاب رو سال 83 عیدی گرفته بودم و همچنان ناخوانده مانده بود، آن هم چون یک بار ورق زده بودمش و فهمیده بودم به سبک کارهای دیگه فصیح نیست. دراصل از اسماعیل فصیح توقع چنین کار متفاوت و البته به نظر من ضعیفی رو نداشتم. نوشتن تو حیطه تاریخ اصلاً کار آسونی نیست. مخصوصاً که اگر هیچ جای کتاب ذکر نشده باشه که این روایتها برگرفته از داستان واقعی هستند یا همه زاییده ذهن نویسندهاند.
1398-07-24داستان درباره خوشنویس رانده شده از درباری هست که شعرهایی در استقبال و پناه به شعرهای حافظ نوشته و با فلاکت خودش رو رسونده به شیراز تا اونا رو به حافظ نشون بده. ولی در ذهنش مدام در حال فکر کردن به خاطرات تلخ و شیرین گذشتهاش هست و هر از چندی هم وسط این تفکرات یکی از این شعرها نوشته میشه. البته بعضی از شعرها واقعاً خوب بودن و باعث میشدن آدم فکر کنه داستان واقعی و شعرها هم نوشته کسی در قرن هشتم هست نه نویسنده معاصر ما. ولی در کنارش بعضی جاها که قافیه تنگ اومده بود شاعر هم به جفنگ افتاده بود و از کلمات نامتداول در شعر اون زمان استفاده کرده بود. حتی در جایی در خلال متن اسم کفش ورنی آورده شده بود که باعث تعجب من شد!
شیرینترین جای کتاب از دید من این پاراگراف بود:
به سید کسری گفت «خداحافظ...» و ناگهان به دلش برات شد که این دو کلمه در زبان فارسی و آیندگان چقدر ریشه خواهد داشت و هر روز و هر شب از دهان چندین هزارها و میلیونها نفر بیرون خواهد آمد. خدا... حافظ...
دوشنبه 26 اسفند 92
تهران
mryshahr
به سید کسری گفت «خداحافظ...» و ناگهان به دلش برات شد که این دو کلمه در زبان فارسی و آیندگان چقدر ریشه خواهد داشت و هر روز و هر شب از دهان چندین هزارها و میلیونها نفر بیرون خواهد آمد. خدا... حافظ...
1398-07-24