«جای خالی سُلوچ» رمانی است به سبک رئالیسم (واقعگرایی) از محمود دولتآبادی که آن را بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک، طی ۷۰ روز نوشته. دولتآبادی داستان کتاب را حین دورهی سه سالهی حبس در ذهن پرورانده بوده. این کتاب به زبانهای آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، انگلیسی، کردی و هلندی ترجمه شده است. جای خالی سلوچ اولین بار سال ۱۳۵۸ منتشر شده و ناشر فعلی آن نشر چشمه است. کتاب بارها تجدیدچاپ شده و بسیاری این کتاب را بعد از کلیدر، بهترین اثر دولتآبادی میدانند.
داستان «جای خالی سلوچ» روایت دردمندانه زندگی یک زن روستایی (مِرگان) در یکی از نقاط دورافتادهی ایران (روستای زمینج) است که سعی میکند پس از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش، کانون خانواده را همچنان حفظ کند. مرگان دو پسر به نامهای عباس و اَبراو و دختری به نام هاجر دارد که مرگان مجبور میشود او را به مرد مسنی شوهر بدهد.
داستان شرح سختی زندگی مرگان است، با پسرانی جوان و سرکش و دختری که از نوجوانی، مجبور به زندگیای میشود که آرزویش نبوده. سلوچ در داستان حضور ندارد، اما نبودش آنقدر پررنگ است که کم کم او را هم میشناسیم.
جای خالی سلوچ کتابی است خواندنی و البته پر از درد، اما آنقدر زیبا روایت شده که بسیاری آن را چندین بار خواندهاند.
۴۴۸ صفحه
ارسال دیدگاه
darya
یادمه یه بار یکی از استادامون، استاد قاسمی، میگفتند ارسطو و افلاطون نمایشنامههای تراژیک مینوشتند که مردم با دیدن اون نمایشها احساس همذاتپنداری کنند و با احساس غم نفسشون تزکیه بشه.
1399-01-05موقع خوندن این کتاب کاملا این حسو داشتم.
غم و مشکلات خانواده ی سلوچ بعد از رفتنش...
و غیر از غم احساس کردم این کتاب خیلی درباره ی زنان و ظلم هایی که بهشون شده و حقوق نادیده گرفته شدهی اوناست.
بی احترامیی که یه پسر نسبت به مادرش میکنه، دختر دوازده سیزده سالهای که به زور مجبور میشه با یه مرد خیلی بزرگتر از خودش ازدواج کنه و زنانی که هیچ ارزشی براشون قائل نیستند.
و در جواب بعضی ناله و نفرین میکنند اما بعضی هم هستند که میبخشند.
سبک نگارشش، کلماتی که انتخاب شده، احساسات، توصیفها خیلی خوب بودند.
darya
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بی آن که ردش را بشناسی. بی آن که بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
1399-01-05Nazligram
رمان جای خالی سلوچ همون طور که از اسمش پیداست از رفتن سِلوچ(شخصیتِ مردِ داستان) شروع می شه.سلوچ که کسب و کار درست حسابی نداره،بدون خبر،یک شبه زن و زندگیشو ول می کنه و دنبال کار راهی شهر می شه.دولت آبادی،تو این کتاب،چهره زشت فقر رو به تصویر کشیده و اراده و قدرت یک زن (مرگان)رو با تمام جزئیاتش.
1398-12-11دردنامه زنی که یک روز شوهرش بی خبر ناپدید میشه.خانواده ای که یک روز رو بی دعوا شب نمیکنن.پیر شدن یک شبه پسر مرگان،تجاوز به مرگان،شوهر دادن هاجر و...
شروع فوق العاده داستان،و همین طور پایان ماجرا که به خوبی و تو نقطه مناسب نوشته شده.
احساسات و مشکلات زندگی مِرگان،(زن سلوچ) به قدری زیبا و قوی توصیف شده که همتا نداره.
به نظر من کتاب فوق العاده ایه،با وجود حجم قطورش(۴۰۵ صفحه)،تو کمتر ازیک هفته خوندمش اما دلم نیومد بزارمش کنار و دوباره خیلی از قسمتهاشو میخونم.کتابی عمیق و تامل برانگیز که تو تمام فصل هاش،یه چیز مشترک هست؛اینکه فقر چقدر میتونه آدما رو عوض کنه،از خود بیخود کنه،برادری که بخاطر یه لقمه نونِ بیشتر به برادرش حمله میکنه،پسری که بخاطر پول،تو روی مادرش می ایسته.اتفاقات تلخی تو کتاب می افته و قلب خواننده رو به درد میاره اما شما نمیتونی یک نفرو مقصر بدونی.
هرچند فضای داستان،فضای دردناک و متاثرکننده ایه،اما باز خوندنش رو به شدت توصیه میکنم.تنها نقد منفی که میتونم به این کتاب داشته باشم اینه که نویسنده ته لهجه ای که به خاطر مکانِ اتفاقِ داستان،استفاده می کنه کمی سرعت و روند خوندن رو کند کرده،اما:
⭐امتیاز من به این کتاب ۱۰ از ۱۰.
پ.ن:میدونم توضیحاتم زیاد شد،و به طرز فجیعی،همه چیو اسپویل کردم اما نهایت سعیم این بود که توضیح جامعی ارائه بدم و نظرتونو جلب کنم که حتما بخونیدش.