سه اصل: عقل و احساس، نماد و واقعیتِ روزمره، زبان روزمره و شعرگونگی؛ نمایشنامه را، به تعادلی خیره کننده رسانده است. «ایبسن» در نمایشنامه: «مرغابی وحشی»، به عنوان الماس تراژدیِ شهرنشینان، که راهگشای تئاتر «رئالیستی» نیز هستند، با تأکید بر انسان متوسط، این سه اصل را با استادی، رعایت میکنند. ایشان، که در جوانی، در داروخانه ای کار میکرده، و در غیبت داروساز، خودش نسخه نیز میپیچیده، و دارو نیز، تجویز میکرده، از تجاربش، سود برده، و به این نتیجه درخشان رسیده، که در آزمایشگاه زندگی، و تئاتر نیز، از روش آسیب شناسی، استفاده کند: برای شناخت ویروس یا قارچ، نخست نمونه برداری میکنند، آن را کشت میدهند، و سپس زیر میکروسکوپ، مطالعه میکنند. همچنین، از آنجا که، در درام رئالیستی، تأکیدی بر قهرمان، یا چهره ی اصلی، نیست. پس در نمایشنامه ی «مرغابی وحشی»، به گروهی از آدمیان متوسط، میپردازند، و نمایشنامه، بر محور چند شخص، میچرخد. در «مرغابی وحشی»، هیچکدام از اشخاص نمایشنامه، آدمهای ویژه ای نیستند. در این نمایشنامه، «گرِگیرش» شبیه دکتر «استوکمان»، در «دشمن مردم» است. اما اگر دکتر «استوکمانِ» آرمانخواه، در پارهای موارد ویژه، یعنی انسانی ورای نمونهی نوعی، به نظر میآیند، «گرِگیرش»، فردی منزوی، افسرده، و کمیک است.
موضوع(ها):
نمایشنامه نروژی - قرن 19م.
ارسال دیدگاه