... نوشتم زمستان، زمستان آمد. نوشتم برف، برف بارید. نوشتم بهار، بهار آمد. نوشتم قطار، پدربزرگ و مادربزرگ، برای عروسی خواهرم، با قطار از شهرستان آمدند. نوشتم چراغانی، خانهی ما چراغان شد، چراغهای زرد، آبی، قرمز و سبز. نوشتم همسایه، همسایهها با هدیههای رنگارنگ به خانهی ما آمدند. میهمانان تا صبح در خانهی ما بودند. نوشتم سفر ـ شهرستان، پدربزرگ و مادربزرگ به شهرستان، به خانهاشان رفتند. نوشتم تقویم، نوشتم سالها، تقویم سالها ورق خورد. سالها آمدند و رفتند. روزی خواهرم را در پشت پنجره دیدم. خواهرم از پشت پنجره، حیاط خانه را نگاه میکرد. نوشتم تولد، کودکی در حیاط خانه، در باران، به دنبال خرگوش سفید میدوید. نوشتم شب، شب شد. کودک و خرگوش را دیگر ندیدم. هزار بار در عمرم نوشته بودم صبح. بازهم نوشتم صبح، صبح آمد. در این کتاب، نویسنده به بازگویی تخیلات کودکی میپردازد که برآورده شدن خواستهها و آرزوهایش را حاصل نوشتن آنها میداند.
ارسال دیدگاه