در این داستان، اسب سفید ابتدا در باغی، تنها سیب سرخ بر جای مانده بر درخت را به دست میآورد و آن را بر روی یالش نهاده به کنار دریا میبرد، اما ناگهان سیب از اسب جدا میشود و داخل جوی آبی میافتد، جویبار سیب را به گندمزاری میبرد .در آن جا پسرکی سیب را مییابد و پس از چندی چشمش به اسب میافتد، سپس پسرک سیب را از گردن اسب آویزان میکند تا هیچ کدام تنها نمانند، نه سیب، نه اسب و نه خودش .کتاب با طرحهای رنگی همراه شده و مخاطبان آن گروههای سنی "ب "و "ج "هستند .
ارسال دیدگاه