بلندیهای بادگیر
بلندیهای بادگیر (Wuthering Height) اولین و تنها رمان امیلی برونته نویسنده و شاعر انگلیسی است که اولین بار در سال ۱۸۴۷ منتشر شد. داستانی که بارها به عنوان عاشقانهترین رمان انگلیسی انتخاب شده است. «خواهران برونته» از مشهورترین نویسندگان کلاسیک جهان هستند. «امیلی برونته» خواهر کوچکتر «شارلوت برونته» و خواهر بزرگتر «آن برونته» بود.
در ایران مترجمین زیادی این رمان مشهور انگلیسی را به زبان فارسی ترجمه کردهاند، از جمله مهدی سجودی مقدم (انتشارات مهراندیش)، رضا رضایی (نشر نی)، نوشین ابراهیمی (انتشارات افق)، بهاره ربانی (انتشارات قاصدک صبا)، کامران پروانه (انتشارات توسن)، جهانپور ملکی (انتشارات نیک فرجام)، سارا قدیانی (انتشارات قدیانی) و فریده قراچهداغی (انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب). در برخی ترجمهها علاوه بر عنوان «بلندیهای بادگیر» از عنوانهای فرعی دیگری همچون «عشق هرگز نمیمیرد» و «تا انتهای پررنج عشق» نیز استفاده شده است.
بلندیهای بادگیر رمانی عاشقانه است که امیلی برونته با زبانی ساده و همراه با رگههایی از رمانتیسم و شیوه داستانگویی گوتیک آن را روایت کرده است. این رمان شرح دلدادگی بیسرانجام کاترین ارنشاو و کولیزادهای به نام هتکلیف است، پسری که از کودکی وارد خانواده ارنشاو شده است. آلن خدمتکار ارنشاوها، راوی داستان دلدادگی هتکلیف و انتقامجویی او پس از این ناکامی است. آلن این داستان قدیمی را برای آقای لاک وود مستأجر هتکلیف تعریف میکند. بلندیهای بادگیر یا وادرینگ هایتس نام همان عمارتی است که خانواده ارنشاوها ساکن آن هستند.
امیلی برونته در بلندیهای بادگیر علاوه روایت شیرینیِ یک رابطه عاشقانه و تلخی ناکامی آن به روانشناسی و بررسی باورهای مذهبی و آلوده به خرافات نیز میپردازد. یکی از نکات مثبت شخصیتپردازی بدون هرگونه قضاوت است که این کار بهخوبی توسط نویسنده صورت گرفته است. نگاه عمیق و تاثیرگذار امیلی برونته، این کتاب را به یکی از بزرگترین آثار درام انگلیسی و به نمونهای مثالزدنی در بین رمانهای کلاسیک تبدیل کرده است.
نقطه تلخ ماجرا اینجاست که یکسال بعد از درگذشت امیلی در اثر بیماری سل، نظر منتقدان و نویسندگان به این رمان جلب شد، اما باعث خوشحالی است که این کتاب تا به امروز یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان به شمار میآید.
زیبا حیدری
داستانهای انگلیسی - قرن ۱۹م.
ارسال دیدگاه
mryshahr
کاترین و هیتکلیف دو شخصیت اصلی این کتاب بودند که من هیچ وقت فراموششون نمیکنم. نمیدونم چرا ولی از بین کتابهایی که مال نویسندههای اون دوره بوده از این کتاب بیشتر از بقیه خوشم اومد.
1398-07-24fmbeygi
داستان با حضور یه غریبه شروع می شه و روایتی اول شخص داره. همین باعث می شه که پیرنگ روایت به راحتی شکل بگیره؛ غریبه ای که کنجکاوه تا در مورد سرگذشت اهالی این دو عمارت قدیمی بدونه. از این پس نلی خدمتکار خانومی که از بچگی در کنار این خانواده بوده، بزرگ شده و خدمتشون رو کرده همه چیز رو در وقفه های کوتاه برای این مرد غریبه تعریف می کنه. روایتی در زمان حال که شامل فلش بک های طولانی ای می شه. پس باید گفت داستان چند راوی اول شخص داره که کم هم نیستن. اولی خود مرد غریبه است که نقش مهمی جز ترغیب نلی برای گفتن ماجرا و شنیدن اون نداره. دومی که راوی اصلی ماجراست، نلیه. و در حین روایت های اول شخص نلیه که ما اول شخص های دیگه ای رو به صورت مونولوگ(تک گویی های طولانی در میان دیالوگ ها که یه فرد مخاطب هم داره) داریم. تمام شخصیت های اصلی و بیشتر شخصیت های فرعی داستان از این تک گویی ها دارن. از خلال این تک گویی هاست که ما بخش های پنهان ماجرا رو به علاوه ی درونیات اون شخصیت ها می فهمیم.
1398-07-13موضوع اصلی کتاب یه مثلث عشقیه که در کنارش روایت های فرعی عاشقانه ی دیگه ای وجود داره که در همراهی خط اصلی نقشی ایفا می کنن. از اون جایی که راوی ما یه اول شخصه بخشی از شخصیت پردازی از دیدگاه اون و به صورت مستقیم صورت می گیره. اونه که می گه هیث کلیف و کاترین، هیندلی، ادگار، ایزابلا و باقی چجوری ان. بخش دیگه رو از به صورت غیرمستقیم از خلال اعمال و رفتار و افکار خود شخصیت ها می فهمیم. با تمام تصمیمات درست و نادرستی که می گیرن. با تمام کنش و واکنش هاشون.
جنس عشقی که توی این کتاب مطرح می شه، عشقی کودکانه و غلیظه. عشقی که بیشتر به خاطر یک سری اشتباهات جنون آمیز و آزاردهنده می شه. این عشق چون در راه نادرست خودش افتاده تا به یک نقطه ای که پایان همه چیز باشه، نرسه، آروم نمی گیره.
نکته ی مهمی که این بین وجود داره اینه که تعلیق روایت و ماجرا انقدر زیاده که باعث می شه نتونین کتاب رو زمین بذارین. نلی داستان رو از بچگی و ورود هیث کلیف بازگو می کنه و معمولا هر فصل یه نقطه ی عطفی داره که شما رو هل بده تا فصل بعدی رو بخونین و ببینین بعدش چی پیش میاد. نویسنده تمام بخشای زاید زمان رو حذف کرده و اونایی که چیز مهمی در خودشون داشتن لحاظ کرده. بنابراین با سیر زمانی طولانی و چندین ساله طرفیم که قسمت های باارزشش به اما ارائه می شه.
مقایسه با مینی سریال اقتباسی سال 2009 و کتاب جین ایر( احتمال لو رفتن داستان است):
چیزی که توی این اقتباس توجه من رو جلب کرد شخصیت پردازی به شدت خوب هیث کلیف بود. هیث کلیفی که توی کتاب داریم مدام شیطانی و آزاردهنده به نظر می رسه اما چیزی که توی اعمالش می بینم خیلی کمتر از اونیه که توقع داریم. اما هیث کلیف این نسخه دقیقا همون چیزیه که باید. انگار که نویسنده ی این اقتباس کار امیلی برونته رو اصلاح و کامل کرده. این جا هیث کلیف در اثر واهمه ای که از تغییر شرایط بعد از مرگ پدرشون داره، به کاترین پیشنهاد فرار می ده اما درست همون روز اون اتفاق رفتن به خونه ی لینتون ها رخ می ده و قضیه ی فرار منتفی می شه. از اون به بعد تغییر شخصیت کاترین باعث رنجش و ترس درونی هیث کلیف می شه. اون کاترین رو آزار می ده با کارهاش با تک تک دیالوگاش. چه سرزنش هایی که نمی کنه و چه طعنه هایی که نمی زنه. این درستشه. این روشیه که باعث می شه کارتین بهم بریزه و ذره ذره از بین بره. کاترینی که عاشق هیث کلیفه اما مدام با وجه تلخ و انتقام گیر اون مواجهه می شه. این رفتارهاست که می تونه این زن رو به اوج عصبیت خودش برسونه تا خودش و تصمیمی که گرفته رو مقصر نابودی عشقشون بدونه. هیث کلیف این جا با بازی تام هاردی واقعا دیدنی شده. نگاه هایی که هر کدوم یه معنا دارن. لحن های متفاوتی که با کاترین سخن می گه. به خصوص که مرگی که این جا برای این شخصیت انتخاب شده به نظرم چیزی بهتر از مرگ داخل کتابه. اون جا هیث کلیف به انتظار مرگ نشسته اما این جا خودش مرگ رو انتخاب می کنه تا آزاد بشه از این همه رنجی که در پی عشق جنون آمیزش می کشه. فارغ از این که من خیلی بصری ام اما مرگ این نسخه انقدر تاثیرگذار بود که من مدت طولانی ای درگیرش بودم و براش اشک می ریختم اما پایان کتاب من رو راضی نکرد.البته که پایان بندی ماجرای فرعی کاترین دختر و هیرتن در کتاب و این جا هم یکیه و این تقویت مضمون اصلی خیلی هم زیباست.
درضمن این که به خاطر محدودیت زمانی اتفاق ها خیلی خوب در پی هم چیده شده اند یا با هم تداخل پیدا کردن و این کار رو جذاب تر کرده. البته که یه جاهایی اون بسط کتاب رو نداره و نمی تونه عمیق ته نشین بشه توی ذهن آدم اما ریتم تند و جذابی داره برای مخاطب خودش. به ویژه این که خلق اون سکانس فرار شبانه ی کاترین باردار به طرف عمارت وودرینگهایتز خیلی به جا و هوشمندانه است.
مقایسه ی این کتاب با جین ایر علت خاصی نداره جز این که این خواهران دو تا از بهترین عاشقانه های کلاسیک رو برای ما به یادگار گذاشتن و خودشون زندگی خیلی عجیبی داشتن. جین ایر عاشقانه ی مورد علاقه ی منه اما باید اعتراف کنم که روایتش حداقل در اون یازده فصل اول هرگز جذابیت بلندی های بادگیر رو نداره. چون ما رو همراه جین می بره تا نوع روحیات و زندگی کودکی اش رو کاملا درک کنیم و متوجه بشیم که شخصیتش چطور داره شکل می گیره. جین ایر و هیث کلیف هر دو شخصیت اصلی ان که یتیمن. در مورد اولی هویتش به نوعی مشخصه اما در مورد دومی هیچ چیز به دست نمیاد که نشون بده اون دقیقا از کجا اومده. هردو وارد یک خانواده و یک عمارت می شن و همه چیز رو عوض می کنن. در هر دو چیزی برای جدایی عاشق و معشوق وجود داره. البته که در اولی این علت ابتدا پنهانه و بعد آشکار می شه اما در دومی این دلیل سریع مشخص می شه.
جین ایر و هیث کلیف تقریبا هم سنن اما جین حتی در بدترین شرایط هم عاقلانه رفتار می کنه. جین نشون می ده که نیازی نیست به عنوان یه زن غرق در عشق شد و عقل رو فراموش کرد. این جینه که این عشق رو کنترل می کنه. هیث کلیف اما غرقه در عشقه و چون از یک جایی به بعد عشقش رنگ انتقام می گیره هرگز عاقلانه رفتار نمی کنه و بدتر از اون کاترینیه که همه چیز رو بدتر می کنه. راچستر و کاترین در این مورد به هم شبیهن. هر دو اسیر چیزی در گذشته ان که به خاطر اون حالشون آسیب می بینه و ... در کل که جین ایر وصاله و بلندی های بادگیر فراغ و بعد وصاله. وصالی در پس مرگ.
(جا برای مقایسه بسیاره اما مجالش این جا نیست و سخن رو باید کوتاه کرد.(
پ.ن: از اون جایی که اون نسخه ی اقتباسی فاینس و بینوش رو سال ها پیش دیده ام و درست به خاطر ندارم، تماشای این یکی اقتباس رو پیشنهاد می کنم و باید گفت که این اقتباس وفادارانه نیست. پس اول کتاب رو بخونین و بعد ببینیدش که لذت کامل ببرین.
anne_shirley
به این کتاب علاقه شخصی خاصی دارم. چون کسی مثل هیت کلیف توی زندگیم داشتم و به همین خاطر خیلی خوب کتاب رو درک میکردم. :)
1398-07-11