موضوع(ها):
داستانهای کودکان و نوجوانان
این قصه را پیرمردی برای یک حیوان محقق و نویسنده که به دنبال جمعآوری و بازنویسی افسانههای گذشتگان است، بازگو میکند .اما پیرمرد راوی قصه خود در این افسانه حضور دارد .از همین رو، ماجراهای قصه را براساس مشاهدات خویش روایت میکند .پیرمرد میگوید روزی هنگام کار در مزرعه، با "محمد گازره "(قهرمان یکی از افسانههای قدیمی) مواجه میشود" .محمد گازره "از او میخواهد تا در یافتن محل زندگی دیوها و به دست آوردن خمرههای طلا با او همراه شود .سپس آن دو در کنار چشمهای به خواب میروند .اما پس از اندک زمانی با صدای وحشتناک دیوها از خواب بیدار میشوند .محمد گازره شمشیرش را در هوا میچرخاند و به دیوها حمله میکند .در نتیجه دیوها میترسند و به فرمان آنها در میآیند .دیوها، آن دو نفر را به ده خود دعوت میکنند و به افتخارشان میهمانی مفصلی ترتیب میدهند .ولی نیمههای شب به میهمانها حمله میکنند .تا آنها را از بین ببرند .شب دوم و سوم هم این ماجرا تکرار میشود، اما پیرمرد راوی داستان و محمد گازره نه تنها جان سالم به در میبرند، بلکه چنان بلایی بر سر دیوها میآورند که دیوها راضی میشوند سه خمره طلا و جواهرات به آن دو نفر بدهند تا کاری به کار دیوها نداشته باشند .محمد گازره و راوی افسانه به ده باز میگردند این در حالی است که پیرمرد محمد گازره را گم میکند و دیگر هیچ وقت اورا نمیبیند .این قصه بلند برای نوجوانان به رشته تحریر در آمده است .
ارسال دیدگاه