موضوع(ها):
داستانهای کوتاه
داستانهای اجتماعی
گلبهار، دختر کوچک و خوشگلی بود که به همراه خانوده، در یک روستا نزدیک کوه زندگی میکرد. هر روز وقتی آفتاب غروب میکرد، گلبهار کوزهاش را برمیداشت و به چشمه میرفت، آن را پر از آب خنک میکرد و موقع برگشتن به دیدن ننهصبا، پیرزنی تنها و مهربان میرفت. یک روز که برای دیدن ننهصبا رفته بود، او را دید که در رختخواب است و مریض شده و خانهاش سرد و تاریک است. گلبهار گردسوز را روشن کرد و تصمیم گرفت برای ننهصبا شیربرنج بپزد. برای دوشیدن شیر از گاو به طویله رفت، اما گاو با حرکاتی اجازه نمیداد که گلبهار شیرش را بدوشد. گلبهار به گاو فهماند که ننهصبا مریض است و گاو با مهربانی اجازة دوشیدن شیر را به او داد. گلبهار شیربرنج را آماده کرد و وقتی ننهگلصبا بیدار شد، با سفرة پهنشده مواجه شد که شیربرنج در آن بود. ننهصبا گلبهار را دعا کرد و گلبهار با شنیدن صدای مادر به خانة خودش برگشت. «قصههای گلبهار» با عنوانهای پاپاخ، خستهنباشی گلبهار، گلبهار و گنجشک، یک مشت نقل رنگی، گلبهار و هزار چراغ روشن و آن شب بارانی، برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.
ارسال دیدگاه