کتاب حاضر، شرح مشقتهاي راوي است در دوران جواني براي کسب درآمد و نان درآوردن. داستانِ مربوط به سالهاي قحطي و گرسنگي است. سالهايي که «فندريش» جوان به «نان» فکر ميکند و از واژهي «مناسب و ارزان» متنفر است. او که مدام ، به شکلي بيمارگونه در حال وصف گرسنگي خويش است دختري از آشنايانش را ميبيند که به شهر آمده تا معلم شود. «بل» ميکوشد تقابل با گرسنگي و تأثير آن بر احساس و انديشه را تصوير کند.
ارسال دیدگاه